جمعه ۰۷ اردیبهشت ۰۳

بركنم از زمين دل بيخ امل به بيل غم

۱۵ بازديد

غصهٔ آسمان خورم دم نزنم، دريغ من

در خم شست آسمان بسته منم، دريغ من

چون دم سرد صبح‌دم كآتش روز بردهد

آتش دل برآورد دم زدنم، دريغ من

بين كه پل جفا فلك بر دل من شكست و من

اين پل آب رنگ را كي شكنم، دريغ من

بركنم از زمين دل بيخ امل به بيل غم

خار اجل ز راه جان برنكنم، دريغ من

هستم باد گشته سر از پي نيستي دوان

هستي هر تنم ولي نيست تنم، دريغ من

ديده‌اي آنكه چون كند باد ز گرد پيرهن

بادم و گرد بيخودي پيرهنم، دريغ من

هر چه من آورم ز طبع آب حيات در دهن

تف دل آتش آورد در دهنم، دريغ من

آب ز چشمهٔ خرد خوردم و پس ز بيم جان

سنگ به چشمهٔ خرد درفكنم، دريغ من

جم صفتان ز خوان من ريزه چنند، پس چرا

موروش از ره خسان ريزه چنم، دريغ من

سنگ سياه كعبه را بوسه زده پس آنگهي

دست سفيد سفلگان بوسه زنم، دريغ من

تاجورم چو آفتاب اينت عجب كه بي‌بها

بر سر خاك عور تن نور تنم، دريغ من

پيش حيات دوستان گر سپرم عجب‌تر آنك

كز پس مرگ دشمنان در حزنم، دريغ من

كو سر تيغ تا بدو باز رهم ز بند سر

كر جگر پر آبله چون سفنم، دريغ من

من چو گلم كه در وطن خار برد عنان از آن

رستم و كورهٔ سفر شد وطنم، دريغ من

چون به زبان من رود نام كرم ز چشم من

چشمهٔ خون فرو دود بر ذقنم، دريغ من

چشم گريست خون و دل گفت كه ياس من نگر

زانكه خزان وصل را ياسمنم، دريغ من

آه برآمد از جهان گفت مرا كه ريگ خور

نيست گياهي از كرم در چمنم دريغ من

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.