شنبه ۲۹ اردیبهشت ۰۳

سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت

۱۴ بازديد

زان يار دلنوازم شكريست با شكايت

گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت

بي مزد بود و منت هر خدمتي كه كردم

يا رب مباد كس را مخدوم بي عنايت

رندان تشنه لب را آبي نمي‌د هدس كس

گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت

در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا

سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و مي‌پسندي

جانا روا نباشد خونريز را حمايت

در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌اي برون آي اي كوكب هدايت

از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود

زنهار از اين بيابان وين راه بي‌نهايت

اي آفتاب خوبان مي‌جوشد اندرونم

يك ساعتم بگنجان در سايه عنايت

اين راه را نهايت صورت كجا توان بست

كش صد هزار منزل بيش است در بدايت

هر چند بردي آبم روي از درت نتابم

جور از حبيب خوشتر كز مدعي رعايت

عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخواني در چارده روايت

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.