چو به شهر تو رسيدم تو ز من گوشه گزيدي
چو ز شهر تو برفتم به وداعيم نديدي
تو اگر لطف گزيني و اگر بر سر كيني
همه آسايش جاني همه آرايش عيدي
سبب غيرت توست آنك نهاني و اگر ني
همه خورشيد عياني كه ز هر ذره پديدي
تو اگر گوشه بگيري تو جگرگوشه و ميري
و اگر پرده دري تو همه را پرده دريدي
دل كفر از تو مشوش سر ايمان به ميت خوش
همه را هوش ربودي همه را گوش كشيدي
همه گلها گرو دي همه سرها گرو مي
تو هم اين را و هم آن را ز كف مرگ خريدي
چو وفا نبود در گل چو رهي نيست سوي كل
همه بر توست توكل كه عمادي و عميدي
اگر از چهره يوسف نفري كف ببريدند
تو دو صد يوسف جان را ز دل و عقل بريدي
ز پليدي و ز خوني تو كني صورت شخصي
كه گريزد به دو فرسنگ وي از بوي پليدي
كنيش طعمه خاكي كه شود سبزه پاكي
برهد او ز نجاست چو در او روح دميدي
هله اي دل به سما رو به چراگاه خدا رو
به چراگاه ستوران چو يكي چند چريدي
تو همه طمع بر آن نه كه در او نيست اميدت
كه ز نوميدي اول تو بدين سوي رسيدي
تو خمش كن كه خداوند سخن بخش بگويد
كه همو ساخت در قفل و همو كرد كليدي