جمعه ۰۷ اردیبهشت ۰۳

درگهي را كز پي عزت مدام

۱۷ بازديد

داشت ابراهيم ادهم چون مكان

بر سرير شهرياري در جهان

روزي اندر پيشگاه عدل و داد

داشت جا بر روي او رنگ و داد

خيل خاصان از براي بار عام

سر به كف استاده در صف سلام

ناگهان درويش دل را رسته‌اي

بر شكم سنگ قناعت بسته‌اي

رسته از كثرت به وحدت كرده خو

مو به موي وي زبان در ذكر هو

گيسوي تجريد پيدا بر تنش

رشته توحيد طوق گردنش

خلق را در پشت سر انداخته

ماسوا را از نظر انداخته

فقر را شحنه صفت در چار سوق

مكنت و اسباب وي كشكول و بوق

كرده از «عبدي اطعني» در بگوش

پا و سر در عين گويايي خموش

از لباس خود سري بيرون شده

پوست پوشي كرده و مجنون شده

سر خوشانه درحقيقت گشته غرق

در گدايي تاج سلطاني به فرق

باري آن درويش از درگاه شاه

گشت داخل در ميان بارگاه

اعتنا ننموده بر شاه خدم

زد سوي دولت سراي شه قدم

حاجيان شاه از بالا و پست

بهر آزارش برآوردند دست

گفت چبود كارتان با كار من؟

با چه تقصيري دهيد آزار من

مي‌زدند او را كه اي آزاده حال

تو كجا؟ اينجا كجا؟ چشمي بمال!

زينبتر ديگر مگر باشد گناه

كاين چنين بي‌رخصت دربار شاه

دست را بر چشم بينا مينهي

بر بساط خسروان پا مينهي

خنده زد درويش گفتا با نشاط

من مسافر هستم و اينجا رباط

واگذاريدم تا كه لحني بگاه

استراحت كرده رو آرم به راه

باز گفتندش كه اي آسيمه‌سر

بيش از اين از هرزه‌گويي در گذر

درگهي را كز پي عزت مدام

خسروان بنهاده سر از احترام

با رباطش مي‌دهي نسبت چرا

رو دگر اين هرزه‌گويي كن رها

گفت پس شاه شما اين بارگاه

از كجا آورده با اين دستگاه

پيشتر از وي در او ماوا كه داشت

پاي صاحب دولتي جاي كه داشت

باز گفتندش رسيده از پدر

ارث بر اين شاه با گنج گهر

گفت پيش از باب شاه تاجدار

پس كه را بوده در اين منزل قرار

گفتنش بس كن دگر گفت و شنود

جد او را اندرين جا جاي بود

گفت پيش از جد و باب و پادشاه

از كه بوده اين اساس و دستگاه

پاسخ آوردند كز اجداد او

وز نياكان نكو بنياد او

دست بر دست از همه مانده بجاي

اين بساط دولت و صحن و سراي

گفت جايي را كه هر كس يك دو روزه

اندر او برده بسر با آه و ز سوز

آمده تا اندرو سازد مكان

رفته بر بانك رحيل كاروان

گر رباطش من بخوانم عيب نيست

ابن سخن را جاي شك و ريب نيست

اي كه هستي دائماً درروزگار

در پي تعبير قصر زرنگار

قصر و باغ تو بود زندان گور

فرش خشت و خاك و مونس مار و مور

جهد كن آن خانه را تعمير كن

آب غفلت كمتر اندر شير كن

كاندر ين غم‌خانه تاريك و تنگ

آن زمان خواهي زدن سر را به سنگ

(صامتا) لختي بكار خود برس

كز پشيماني نديده سود كس

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.