شيخ بهايي

بيوگرافي

سه شنبه ۰۴ اردیبهشت ۰۳

شيخ بهايي

۱۴ بازديد

اگر مرد عشقي كم خويش گير

و گرنه ره عافيت پيش گير

مترس از محبت كه خاكت كند

كه باقي شوي گر هلاكت كند

ترا با حق آن آشنائي دهد

كه از دست خويشت رهائي دهد

كه تا با خودي در خودت راه نيست

وزين نكته جز بيخود آگاه نيست

نه مطرب كه آواز پاي ستور

سماع است اگر عشق داري و شور

مگس پيش شوريده اي پر نزد

كه او چون مگس دست بر سر نزد

نه بم داند آشفته سامان نه زير

به آواز مرغي بنالد فقير

سراينده خود مي نگردد خموش

وليكن نه هر وقت باز است گوش

چو شوريدگان مي پرستي كنند

به آواز دولاب مستي كنند

به چرخ اندر آيند دولاب وار

چو دولاب بر خود بگريند زار

به تسليم سر در گريبان برند

چو طاقت نماند گريبان درند

مكن عيب درويش بيهوش و مست

كه غرق است از آن مي زند پا و دست

نگويم سماع اي برادر كه چيست

مگر مستمع را بدانم كه كيست

اگر از برج معني پرد طير او

فرشته فرو ماند از سير او

اگر مرد لهو است و بازي ولاغ

قوي تر شود ديوش اندر دماغ

جهان پر سماع است و مستي و شور

وليكن نبيند در آئينه كور

پريشان شود گل به باد سحر

نه هيزم، كه نشكافدش جز تبر

نبيني شتر بر حداي عرب

كه چونش به رقص اندر آرد طرب

شتر را چو شور و طرب در سر است

اگر آدمي را نباشد، خر است

در يكي از تاريخ هاي مورد اعتماد آمده است كه جمعي سر از طاعت حجاج زدند و به جنگ وي برخاستند. پيشواي ايشان كه مردي دلير و زاهد بود، اسير گشت.

حجاج فرمان داد دستان وي را از كتف و پاهاي وي را از زانو ببريدند. و رهايش كردند كه تا صبح در خون خويش غلت خورد.

صبح كه شد، وي بي لكنت زباني رهگذران را نداد درمي داد كه چه كسي در طلب اجر، دو دلو آب بر من خواهد ريخت.

دوشينه من محتلم گشته ام. راوي گفت: اين بس شگفت است كه كسي دستان و پاهايش را ببريده باشند، محتلم شود.

يكي از حكيمان فرزند خويش را كه به سفر مي رفت، گفت: اي پسركم سيماي خويش نيكو بدار كه نشانه ي حرمت است. دستان خويش نظيف نگاه دار كه نشانه ي سلطنت و قدرت است.

و ظاهر خويش را پاكيزه بدار كه نشانه ي زندگي در نعمت است. نيز هموار بر بوي خوش مداومت كن كه مردانگي آدمي آشكارا كند و نيز بر ادب كه باعث كسب محبت شود.

و بگذار كه خرد تو فرودتر از دينت بود و سخنت فرودتر از كردارت و پوشاكت فرودتر از آنچه در خورد تو است.

از سخنان بزرگان: دوست تو آن است كه با تو راست گويد نه آن كه تصديق دروغهايت كند. و برادرت آن كس است كه ملامتت كند نه آن كس كه بهر تو عذر تراشد.

شاعر چيره و زبان آور، ابوسعيد رستمي اصفهاني از شاعران (مدح گوي صاحب بن عباد است . . . .وي در وصف نهر آبي سروده است:

مياه علي الارض تجري كانها

صفايح تبر قد سبكن جداول

كأن بها من شره الجري جنه

لذا البستهن الرياح سلا سلا

. . . و مولف گويد، گمان مي كنم سلطان ساوجي در توصيف خود او رود دجله بروزگار طغيانش از شعر ابوسعيد تأثر گرفته باشد:

دجله را امسال رفتاري عجيب مستانه بود

پاي در زنجير و كف بر لب مگر ديوانه بود

كه طي شعر اخير عبارت «كف بر لب » معني را بس نيكوتر ساخته است.

زني شوي خويش را گفت: به خدا سوگند موش هم در خانه ي تو تنها به سبب عشق به وطن طاقت همي آورد.

اشعب فرزندش را كه به زني خيره گشته بود، گفت: پسركم اين گونه نگريستن تو وي را آبستن همي كند.

خداوند را بندگاني است كه به نعم وي مخصوص اند تا آن را در جهت منافع ديگر بندگان صرف و بذل ايشان كنند. حال اگر ايشان چنان نكنند، خداوند نعمتشان را واپس گيرد و بديگري دهد.

اميري فرزند را گفت: اي فرزند، كسي را كه اميدي بدست تو دارد. وامدار كه مكرر مطالبه كند، چه شيريني ياري تو به تلخي خلف وعده نيرزد.

اميري را گفتند: خدمتكارانت برتو چنان جسور گشته اند كه ندايت را پاسخ نمي دهند. وي گفت: مرا چنين پيش آمد كه يا ايشان فاسد شوند يا خلق و خوي مرا تباه سازند. از اين رو فساد ايشان را سبك تر از تباهي اخلاق خويش يافتم.

يكي از اشراف عرب را پرسيدند: چگونه بدين سروري و آقائي رسيدي؟ گفت از آن رو كه هر كه به خصومت با من دست زد، بين خود و او موضعي بهر صلح باقي نهادم.

حكيمي گفت: سه چيز را ننگي نيست: بيماري، تهيدستي و مرگ.

يكي از بزرگان گفت: سه چيز آدمي را نيك شادمان كند، يكي اين كه ميوه ي درختي را خورد كه خود غرس كرده است. ديگر اين كه بيند كه مردمان فرزند وي را ثنا گويند. و سوم اين كه شنود شعرش را همي خوانند.

سه كس، از سه كس هرگز انصاف نبينند: بردبار از احمق، مؤمن از فاجر و شريف از فرومايه.

يكي گفت، دوستي سه گونه است: دوستي خداوند عز وجل بدون آن كه از اميدي بود يا بيمي. اين دوستي را عذر و خيانت نمي آلايد.

ديگر دوستئي از روي عشق و محبت در جهت معاشرت. و سوم دوستئي كه از اميدي بود يا بيمي كه اين يكي از همه بدتر است و زودتر از ميان رود.

افلاطون گفت: سه كس شايسته ي رحمت آوردن اند: ضعيفي كه اسير قدرتمندي بود. كريمي كه نيازمند فرومايه اي بود و خردمندي كه فرمان ناداني بر او روان بود.

لقمان حكيم گفت: سه كس را در سه حالت توان شناخت: دلير را هنگام جنگ، بردبار را هنگام خشم و برادر را هنگامي كه بدو نياز داري.

يكي از بزرگان گفت: سه چيز را حيله اي نتوان، تهيدستي كه با تنبلي آميخته بود. عداوتي كه با حسادت آميخته بود. و بيماري كه آميخته به پيري.

حسن بن سهل گفت: سه چيز بي سه چيز ديگر تباه بود. ديني كه بدانش متحلي نبود، قدرتي كه به فعليت درنيايد و مالي كه بذل نشود.

در حديث آمده است كه چهار چيز از گنجينه هاي بهشتي محسوب است: پوشاندن نياز، پوشاندن صدقه، پوشاندن مصيبت و پوشاندن درد.

حكيمي پادشاهي را به چهار عبارت پند داد و بگفت، آن ها را از من به ياد دار كه صلاح ملك و استواري كار رعيت تو در آن هاست: يك اين كه وعده اي مده كه به ايفايش مطمئن نيستي.

دو ديگر اين كه فراز رفتني آسان كه فرودآمدني سخت را واجد بود، ترا نفريبد. سه ديگر بدان كه هر عملي را جزائي است.

از اين رو از پايان كارها برحذر باش و چهارم آن كه هرامري را اسراري است كه بر تو مستور است، آن ها را آماده باش.

در كليله و دمنه آمده است كه: ثروتمند بايد كه مال خويشتن را در سه موضع صرف كند: اگر خواهان آخرت است، در راه صدقه. اگر خواهان دنياست در ياري پادشاه و اطرافيانش. و اگر خواهان عيش و عشرت است در كار زنان.

مأمون گفت: مردان سه گونه اند: مرداني كه چون غذايند و هميشه مورد نياز. مرداني كه چون دارويند كه گاه مورد نياز شوند. و مرداني چون بيماري اند كه ازايشان به خدا پناه همي بريم.

حكيمي گفت: شايسته چنان است كه زن در چهار چيز پس تر از مرد بود: سن، قد، ثروت و نسب.

احنف بن قيس گفت: شتاب جز در چهار چيز ستوده نيست: نكاح كردن دوشيزگان هنگامي كه همتاي مناسبي يافته شود. روياروي شدن با كاري سترگ كه ناگزير است و كار نيكو كردن.

حكيمي گفت: كسي كه خويشتن را از چهار چيز نگاه دارد، سعادتمند است: شتاب، ستيزه، سستي و خودبيني.

كفر چو مني گزاف و آسان نبود

ثابت تر از ايمان من ايمان نبود

در دهر چو من يكي و آن هم كافر

پس در همه دهر يك مسلمان نبود

اي خاك بوسي درت مقصود هر صاحب دلي

بردن به خاك اين آرزو مشكلتر از هر مشكلي

درحديث آمده است كه: پنچ چيز را پيش از پنچ چيز غنيمت دان: جوانيت را پيش از پيري. سلامتت را پيش از بيماري. بي نيازيت را پيش از فقر و آسودگيت را پيش از گرفتاري و زندگانيت را پيش از مرگ.

يكي از حكيمان يونان گفت: گردآوري مال جز با پنج خصلت نشود: رنج بردن در كسب مال. مشغول شدن از آخرت بدان. بيم از ربوده شدنش. تحمل صفت بخل كه مانع از دست شدنش شود و بريدن از ياران به سبب مال.

حكيمي گفت: خردمند در جائي كه يكي از اين پنج را واجد نبود، نشايد كه سكني گزيند: پادشاهي دورانديش، طبيبي دانا، قاضئي عادل، نهري جاري و بازاري استوار.

اميرمؤمنان (ع) فرمود: پنج خصلت از كرم آدمي است: اينكه مالك زبان خويش بود، به كار خويش پردازد، به وطن خويش شيفته بود و ياران قديم خويش حفظ كند.

حكيمي گفت: خردمند بايد كه از پنج كس بر حذر بود: كريمي كه اهانت ش كرده باشند، فرومايه اي كه گراميش داشته باشند، خردمندي كه محرومش داشته بود، احمقي كه با وي مزاح كرده بود و فاجري كه با وي معاشرت كرده باشند.

در حديث آمده است كه شش تن را غم هرگز رها نكند: اهل حقد، حسود، تهيدستي كه از ثروت تازه به فقر افتاده باشند، خواهان درجه اي كه توانائي حصول آن را واجد نبود، و همنشين با اديبان كه خود از ادب بي بهره بود.

اميرمؤمنان(ع) فرمود: در مصاحبت كسي كه شش خصلت در او گرد بود، فايدتي نيست: كسي كه اگر سخن گويد دروغ گويد و اگر سخنش گوئي دروغ شمرد، اگر امينش پنداري خيانت ورزد و اگر امنيت نهد، متهمت كند. اگر به وي بخشيدي، كفران كند و اگر به تو بخشد، بر تو منت نهد.

يكي از حكيمان گفت: آباداني دنيا منوط به شش چيز است: اول - زيادتي نكاح و قوه ي موجب آن چه اگرآن انقطاع يابد، تناسل انقطاع يابد.

دوم، عشق به اولاد كه اگر نبود، موجبات تربيت ايشان زائل شود و در آن صورت فرزندان به هلاكت رسند. سوم بلندي دامن آرزوها كه اگر نبود، كارها و ساختن ها را يك سو نهند.

چهارم جهل به زمان مرگ و طول عمر كه اگر نبود، دامنه ي آرزوها بلند نمي شد. پنجم اختلاف مردمان به ثروت و نياز برخي به ديگران بدان سبب كه اگر همه يكسان بودند، شايد معاششان انتظام نمي يافت. ششم وجود حكومت (سلطان) كه اگر نبود، برخي مردم ديگران را به هلاكت رسانند.

يكي از حكيمان گفت: شش خصلت را تنها كساني دارايند كه شريف باشند: ثبات هنگام پيش آمدن نعمت هاي بزرگ. بردباري هنگام حدوث مصيب هاي عظيم.

عنان نفس را هنگام انگيخته شدن شهوات بدست خرد دادن. راز خويش را از دوست و دشمن پوشاندن. بر گرسنگي بردباري كردن و سرانجام تحمل همسايه ي بد را داشتن. هر كثرتي دشمن طبيعت است. هر شتاباني كامياب نيز اگر بود، سرزنش شود.

گنجينه هاي اسرار هر چند بيشي يابد، تباهي نيز يابد. هر چند نعمت جاهل بيشي شود، زشتي وي را افزايد. هر چيزي، چيزي است جز دوستي دروغزن كه هيچ چيز نيست.

لباس آدمي زبان گوياي نعمت خداوندي به اوست.

هم نشيني سنگين دلان تب جان است و زكوه راي، نصيحت نصيحت خواهان است. اوج بلا دست تنگي و بيشي عيال است. روز ناتوان فرداست، دوست پدر عموي فرزند است.

صواب نادان چونان خطاي خردمند است. نشانه ي دروغزن سوگند خوردن بهر كسي است كه از او سوگند نخواسته، هر فردائي را طعامي خواهد بود.

از اشرف اعمال كريمان تغافلشان از چيزهائي است كه دانند. دانائي دشمن آدمي از سعادت اوست. زبان نادان وي را به هلاكت رساند.

مرگ آدمي نكوكار، راحت جان اوست و مرگ شرير راحت جان ديگران است. نيكوترين مال آدمي آن است كه او را نگاه دارد و بدترين آن كه آدمي آن رانگاه دارد.

نيكوترين عفو، عفو با قدرت است. هر قوم را روزگاري بود. فوت شدن نياز نيك تر از آن است كه از غير اهلش خواسته شود.

نيك ترين مال تو آن بود كه به كارت آيد و نيك ترين تجربه ي تو آن كه از آن پند نپذيرفته باشي. ستم بر ضعيف ستمي شديد است.

از سخنان حكيمان: معرفت تو به فساد نفست، مصلحت تست. خشم نادان در كلامش ظاهر شود و خشم دانا در عملش.

حق كسي را كه با بي نيازي، ترا بزرگداشته باشد، رعايت كن. اگر دوست تو به ولايت رسد، به ده يك دوستيش پيش از آن راضي شو.

آنچه را رهبر قوم تو خواهد بگذار نه آنچه را خداوند خواهد. دري را كه بستنش را بر تو عيب دانند، مگشاي. تيري را كه ردش را نتواني مينداز.

از بخشش اندك شرم مدار چه امتناع از آن نيز اندك تر است. از آن كسان مباش كه شيطان را آشكارا لعن همي كنند و پنهاني دوست اويند. هيچ كنيزكي را روز خريداريش مستاي. چون ملخ باش كه هر چه يابد خورد و هر چه يابدش، خوردش.

نه آن قدر نرم باش كه بفشارندت و نه آنقدر سخت باش كه بشكنندت، لطف حسود ترا جز وحشت از وي نيفزايد. زهر را با تكيه به پادزهري كه داري منوش.

در كاري كوچك كه ممكن است عظمت گيرد، سستي مكن. پيرامن آنچه نداني مگوي چه در آنچه داني متهمت كنند. با شروران مصاحبت مكن چه گزند نرسانشان را بر تو منت نهند.

اگر ادب را نيارستي، سكوت پيشه كن. هر گاه دو امر بر تو مشتبه شود، آن را كه از هواي نفس تو دورتر است بگزين.

هر گاه قدرت زيادتي گيرد، شهوت نقصان يابد. زمان كه حاجت زشت بود، امتناع زيباست. اگر آنچه خواهي نبود، آن را كه هست بخواه.

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.