آن يكي ميگفت در عهد شعيب
كه خدا از من بسي ديدست عيب
چند ديد از من گناه و جرمها
وز كرم يزدان نميگيرد مرا
حق تعالي گفت در گوش شعيب
در جواب او فصيح از راه غيب
كه بگفتي چند كردم من گناه
وز كرم نگرفت در جرمم اله
عكس ميگويي و مقلوب اي سفيه
اي رها كرده ره و بگرفته تيه
چند چندت گيرم و تو بيخبر
در سلاسل ماندهاي پا تا بسر
زنگ تو بر توت اي ديگ سياه
كرد سيماي درونت را تباه
بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد تا كور شد ز اسرارها
گر زند آن دود بر ديگ نوي
آن اثر بنمايد ار باشد جوي
زانك هر چيزي بضد پيدا شود
بر سپيدي آن سيه رسوا شود
چون سيه شد ديگ پس تاثير دود
بعد ازين بر وي كه بيند زود زود
مرد آهنگر كه او زنگي بود
دود را با روش همرنگي بود
مرد رومي كو كند آهنگري
رويش ابلق گردد از دودآوري
پس بداند زود تاثير گناه
تا بنالد زود گويد اي اله
چون كند اصرار و بد پيشه كند
خاك اندر چشم انديشه كند
توبه ننديشد دگر شيرين شود
بر دلش آن جرم تا بيدين شود
آن پشيماني و يا رب رفت ازو
شست بر آيينه زنگ پنج تو
آهنش را زنگها خوردن گرفت
گوهرش را زنگ كم كردن گرفت
چون نويسي كاغد اسپيد بر
آن نبشته خوانده آيد در نظر
چون نويسي بر سر بنوشته خط
فهم نايد خواندنش گردد غلط
كان سياهي بر سياهي اوفتاد
هر دو خط شد كور و معنيي نداد
ور سيم باره نويسي بر سرش
پس سيه كردي چو جان پر شرش
پس چه چاره جز پناه چارهگر
نااميدي مس و اكسيرش نظر
نااميديها بپيش او نهيد
تا ز درد بيدوا بيرون جهيد
چون شعيب اين نكتهها با وي بگفت
زان دم جان در دل او گل شكفت
جان او بشنيد وحي آسمان
گفت اگر بگرفت ما را كو نشان
گفت يا رب دفع من ميگويد او
آن گرفتن را نشان ميجويد او
گفت ستارم نگويم رازهاش
جز يكي رمز از براي ابتلاش
يك نشان آنك ميگيرم ورا
آنك طاعت دارد و صوم و دعا
وز نماز و از زكات و غير آن
ليك يك ذره ندارد ذوق جان
ميكند طاعات و افعال سني
ليك يك ذره ندارد چاشني
طاعتش نغزست و معني نغز ني
جوزها بسيار و در وي مغز ني
ذوق بايد تا دهد طاعات بر
مغز بايد تا دهد دانه شجر
دانهٔ بيمغز كي گردد نهال
صورت بيجان نباشد جز خيال