شنبه ۲۹ اردیبهشت ۰۳

زمانه به شاهي برد نام او

۱۷ بازديد

چو برخاست از خواب با موبدان

يكي انجمن كرد با بخردان

گشاد آن سخن بر ستاره شمر

كه فرجام اين بر چه باشد گذر

دو گوهر چو آب و چو آتش به هم

برآميخته باشد از بن ستم

همانا كه باشد به روز شمار

فريدون و ضحاك را كارزار

از اختر بجوئيد و پاسخ دهيد

همه كار و كردار فرخ نهيد

ستاره‌شناسان به روز دراز

همي ز آسمان بازجستند راز

بديدند و با خنده پيش آمدند

كه دو دشمن از بخت خويش آمدند

به سام نريمان ستاره شمر

چنين گفت كاي گرد زرين كمر

ترا مژده از دخت مهراب و زال

كه باشند هر دو به شادي همال

ازين دو هنرمند پيلي ژيان

بيايد ببندد به مردي ميان

جهان زيرپاي اندر آرد به تيغ

نهد تخت شاه از بر پشت ميغ

ببرد پي بدسگالان ز خاك

به روي زمين بر نماند مغاك

نه سگسار ماند نه مازندران

زمين را بشويد به گرز گران

به خواب اندرد آرد سر دردمند

ببندد در جنگ و راه گزند

بدو باشد ايرانيان را اميد

ازو پهلوان را خرام و نويد

پي باره‌اي كو چماند به جنگ

بمالد برو روي جنگي پلنگ

خنك پادشاهي كه هنگام او

زمانه به شاهي برد نام او

چو بشنيد گفتار اخترشناس

بخنديد و پذرفت ازيشان سپاس

ببخشيدشان بي‌كران زر و سيم

چو آرامش آمد به هنگام بيم

فرستادهٔ زال را پيش خواند

زهر گونه با او سخنها براند

بگفتش كه با او به خوبي بگوي

كه اين آرزو را نبد هيچ روي

وليكن چو پيمان چنين بد نخست

بهانه نشايد به بيداد جست

من اينك به شبگير ازين رزمگاه

سوي شهر ايران گذارم سپاه

فرستاده را داد چندي درم

بدو گفت خيره مزن هيچ دم

گسي كردش و خود به راه ايستاد

سپاه و سپهبد از آن كار شاد

ببستند از آن گرگساران هزار

پياده به زاري كشيدند خوار

دو بهره چو از تيره شب درگذشت

خروش سواران برآمد ز دشت

همان نالهٔ كوس با كره ناي

برآمد ز دهليز پرده‌سراي

سپهبد سوي شهر ايران كشيد

سپه را به نزد دليران كشيد

فرستاده آمد دوان سوي زال

ابا بخت پيروز و فرخنده فال

گرفت آفرين زال بر كردگار

بران بخشش گردش روزگار

درم داد و دينار درويش را

نوازنده شد مردم خويش را

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.