شنبه ۰۸ اردیبهشت ۰۳

تا درين شهر خودم قاضي كنند

۱۶ بازديد

گفت آن طالب كه آخر يك نفس

اي سواره بر ني اين سو ران فرس

۲

راند سوي او كه هين زوتر بگو

كاسپ من بس توسنست و تندخو

۳

تا لگد بر تو نكوبد زود باش

از چه مي‌پرسي بيانش كن تو فاش

۴

او مجال راز دل گفتن نديد

زو برون شو كرد و در لاغش كشيد

۵

گفت مي‌خواهم درين كوچه زني

كيست لايق از براي چون مني

۶

گفت سه گونه زن‌اند اندر جهان

آن دو رنج و اين يكي گنج روان

۷

آن يكي را چون بخواهي كل تراست

وآن دگر نيمي ترا نيمي جداست

۸

وآن سيم هيچ او ترا نبود بدان

اين شنودي دور شو رفتم روان

۹

تا ترا اسپم نپراند لگد

كه بيفتي بر نخيزي تا ابد

۱۰

شيخ راند اندر ميان كودكان

بانگ زد بار دگر او را جوان

۱۱

كه بيا آخر بگو تفسير اين

اين زنان سه نوع گفتي بر گزين

۱۲

راند سوي او و گفتش بكر خاص

كل ترا باشد ز غم يابي خلاص

۱۳

وانك نيمي آن تو بيوه بود

وانك هيچست آن عيال با ولد

۱۴

چون ز شوي اولش كودك بود

مهر و كل خاطرش آن سو رود

۱۵

دور شو تا اسپ نندازد لگد

سم اسپ توسنم بر تو رسد

۱۶

هاي هويي كرد شيخ باز راند

كودكان را باز سوي خويش خواند

۱۷

باز بانگش كرد آن سايل بيا

يك سؤالم ماند اي شاه كيا

۱۸

باز راند اين سو بگو زوتر چه بود

كه ز ميدان آن بچه گويم ربود

۱۹

گفت اي شه با چنين عقل و ادب

اين چه شيدست اين چه فعلست اي عجب

۲۰

تو وراي عقل كلي در بيان

آفتابي در جنون چوني نهان

۲۱

گفت اين اوباش رايي مي‌زنند

تا درين شهر خودم قاضي كنند

۲۲

دفع مي‌گفتم مرا گفتند ني

نيست چون تو عالمي صاحب فني

۲۳

با وجود تو حرامست و خبيث

كه كم از تو در قضا گويد حديث

۲۴

در شريعت نيست دستوري كه ما

كمتر از تو شه كنيم و پيشوا

۲۵

زين ضرورت گيج و ديوانه شدم

ليك در باطن همانم كه بدم

۲۶

عقل من گنجست و من ويرانه‌ام

گنج اگر پيدا كنم ديوانه‌ام

۲۷

اوست ديوانه كه ديوانه نشد

اين عسس را ديد و در خانه نشد

۲۸

دانش من جوهر آمد نه عرض

اين بهايي نيست بهر هر غرض

۲۹

كان قندم نيستان شكرم

هم زمن مي‌رويد و من مي‌خورم

۳۰

علم تقليدي و تعليميست آن

كز نفور مستمع دارد فغان

۳۱

چون پي دانه نه بهر روشنيست

همچو طالب‌علم دنياي دنيست

۳۲

طالب علمست بهر عام و خاص

نه كه تا يابد ازين عالم خلاص

۳۳

همچو موشي هر طرف سوراخ كرد

چونك نورش راند از در گفت برد

۳۴

چونك سوي دشت و نورش ره نبود

هم در آن ظلمات جهدي مي‌نمود

۳۵

گر خدايش پر دهد پر خرد

برهد از موشي و چون مرغان پرد

۳۶

ور نجويد پر بماند زير خاك

نااميد از رفتن راه سماك

۳۷

علم گفتاري كه آن بي جان بود

عاشق روي خريداران بود

۳۸

گرچه باشد وقت بحث علم زفت

چون خريدارش نباشد مرد و رفت

۳۹

مشتري من خدايست او مرا

مي‌كشد بالا كه الله اشتري

۴۰

خونبهاي من جمال ذوالجلال

خونبهاي خود خورم كسب حلال

۴۱

اين خريداران مفلس را بهل

چه خريداري كند يك مشت گل

۴۲

گل مخور گل را مخر گل را مجو

زانك گل خوارست دايم زردرو

۴۳

دل بخور تا دايما باشي جوان

از تجلي چهره‌ات چون ارغوان

۴۴

يا رب اين بخشش نه حد كار ماست

لطف تو لطف خفي را خود سزاست

۴۵

دست گير از دست ما ما را بخر

پرده را بر دار و پردهٔ ما مدر

۴۶

باز خر ما را ازين نفس پليد

كاردش تا استخوان ما رسيد

۴۷

از چو ما بيچارگان اين بند سخت

كي گشايد اي شه بي‌تاج و تخت

۴۸

اين چنين قفل گران را اي ودود

كي تواند جز كه فضل تو گشود

۴۹

ما ز خود سوي تو گردانيم سر

چون توي از ما به ما نزديكتر

۵۰

اين دعا هم بخشش و تعليم تست

گرنه در گلخن گلستان از چه رست

۵۱

در ميان خون و روده فهم و عقل

جز ز اكرام تو نتوان كرد نقل

۵۲

از دو پاره پيه اين نور روان

موج نورش مي‌زند بر آسمان

۵۳

گوشت‌پاره كه زبان آمد ازو

مي‌رود سيلاب حكمت همچو جو

۵۴

سوي سوراخي كه نامش گوشهاست

تا بباغ جان كه ميوه‌ش هوشهاست

۵۵

شاه‌راه باغ جانها شرع اوست

باغ و بستانهاي عالم فرع اوست

۵۶

اصل و سرچشمهٔ خوشي آنست آن

زود تجري تحتها الانهار خوان

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.