بيوگرافي

بيوگرافي

دوشنبه ۰۳ اردیبهشت ۰۳

قنمت في اطيب العيش الرغيدبها

۱۵ بازديد

سلمي علي رحلها و الرحل محمول

والركب مرتحل و القلب مبتول

تودع الصحب في لهف و في اسف

و قلبها بي عن‌الاصحاب مشغول

ترنوا الي بطرف مدنف خفر

وردنها من سحوم الدمع مبلول

بقيت لما سروا جيران اثر هم

كانني خلف تلك العيس عزمول

لا ضير لولا مني في حبها احد

جهلا بحالي و حال الصب مجهول

يا عاذلي في هواها ما بذالك قل

فالصب يزداد حبا و هو معذول

دخلت منزلها ليلا علي و جل

من اهلها و قناع الليل مسدول

مالت الي و قالت و هي ضاحكة

يا طارق الليل جن انت ام غول

مم اجتراء ك و الحراس ايقاظ

و بين عينيك مذبوح و مقتول

نحوه عني سريعا لا ابالكم

دم‌الاجانب في الا خدار مطلول

فقلت صبك لابل عبدالعاصي

امري اليك و منك العفو مامول

فداك ما ولدت امي و ما رضعت

اللب عند اهتياج الشوق معزول

فقبلتني و قالت مرحبا بفتي

اغواه حبي و عذر الصب مقبول

انعم مساء فنعم الضيف انت لنا

والروح فينا علي الضيفان مبذول

جرت بذماني الي اعلي اريكتها

و مهدها عبق بالمسك مشمول

دنت و من معصيها قلدت عنقي

و عز جيد بذاك الغل مغلول

شدت حبايل قلبي من غدايرها

و ساد عبد بهذالقيد مكبول

فارقدتني و جائت في غلالتها

تميس نحوي رويدا و هي عطبول

بيض ترائبها سود ذوائبها

ما بينها من نظيم‌الدر عثكول

قز عقايصها بالبان فائحة

ممسك بيد الحوراء مفتول

الدر منتشر في‌النطق من فمها

و بعد يا عجبا ملاي من‌اللل

ازيبق ثديها في الدرع منعقد

ام كوكب بحليب الفجر محلول

لابل عي صدرها بدر بلا كلف

عليه من درة بيضاء ثولول

فالصقتني علي صدر لها بهج

كانه الشمس او بالشمس مصقول

فصرت لما سقتني خمر ريقتها

كانني ثمل نشوان معلول

قنمت في اطيب العيش الرغيدبها

زعم ت ان معها في ليلنا طول

فينهتني و قالت و هي باكية

قم و اهربن فسيف الصبح مسلول

صحبي اراق دمي ظلما بلحظتها

عين عليل غضيض الطرف مكحول

ان استطعتم لعل القول ينفعها

لمن اراق دمي مستحقرا قولوا

قتلت نفسا بلاذنب و لاحرج

تالله انك عن هذ المسئول

قنمت في اطيب العيش الرغيدبها

۱۳ بازديد

سلمي علي رحلها و الرحل محمول

والركب مرتحل و القلب مبتول

تودع الصحب في لهف و في اسف

و قلبها بي عن‌الاصحاب مشغول

ترنوا الي بطرف مدنف خفر

وردنها من سحوم الدمع مبلول

بقيت لما سروا جيران اثر هم

كانني خلف تلك العيس عزمول

لا ضير لولا مني في حبها احد

جهلا بحالي و حال الصب مجهول

يا عاذلي في هواها ما بذالك قل

فالصب يزداد حبا و هو معذول

دخلت منزلها ليلا علي و جل

من اهلها و قناع الليل مسدول

مالت الي و قالت و هي ضاحكة

يا طارق الليل جن انت ام غول

مم اجتراء ك و الحراس ايقاظ

و بين عينيك مذبوح و مقتول

نحوه عني سريعا لا ابالكم

دم‌الاجانب في الا خدار مطلول

فقلت صبك لابل عبدالعاصي

امري اليك و منك العفو مامول

فداك ما ولدت امي و ما رضعت

اللب عند اهتياج الشوق معزول

فقبلتني و قالت مرحبا بفتي

اغواه حبي و عذر الصب مقبول

انعم مساء فنعم الضيف انت لنا

والروح فينا علي الضيفان مبذول

جرت بذماني الي اعلي اريكتها

و مهدها عبق بالمسك مشمول

دنت و من معصيها قلدت عنقي

و عز جيد بذاك الغل مغلول

شدت حبايل قلبي من غدايرها

و ساد عبد بهذالقيد مكبول

فارقدتني و جائت في غلالتها

تميس نحوي رويدا و هي عطبول

بيض ترائبها سود ذوائبها

ما بينها من نظيم‌الدر عثكول

قز عقايصها بالبان فائحة

ممسك بيد الحوراء مفتول

الدر منتشر في‌النطق من فمها

و بعد يا عجبا ملاي من‌اللل

ازيبق ثديها في الدرع منعقد

ام كوكب بحليب الفجر محلول

لابل عي صدرها بدر بلا كلف

عليه من درة بيضاء ثولول

فالصقتني علي صدر لها بهج

كانه الشمس او بالشمس مصقول

فصرت لما سقتني خمر ريقتها

كانني ثمل نشوان معلول

قنمت في اطيب العيش الرغيدبها

زعم ت ان معها في ليلنا طول

فينهتني و قالت و هي باكية

قم و اهربن فسيف الصبح مسلول

صحبي اراق دمي ظلما بلحظتها

عين عليل غضيض الطرف مكحول

ان استطعتم لعل القول ينفعها

لمن اراق دمي مستحقرا قولوا

قتلت نفسا بلاذنب و لاحرج

تالله انك عن هذ المسئول

ز كار ما و دل غنچه صد گره بگشود

۱۵ بازديد

خدا چو صورت ابروي دلگشاي تو بست

گشاد كار من اندر كرشمه‌هاي تو بست

مرا و سرو چمن را به خاك راه نشاند

زمانه تا قصب نرگس قباي تو بست

ز كار ما و دل غنچه صد گره بگشود

نسيم گل چو دل اندر پي هواي تو بست

مرا به بند تو دوران چرخ راضي كرد

ولي چه سود كه سررشته در رضاي تو بست

چو نافه بر دل مسكين من گره مفكن

كه عهد با سر زلف گره گشاي تو بست

تو خود وصال دگر بودي اي نسيم وصال

خطا نگر كه دل اميد در وفاي تو بست

ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت

به خنده گفت كه حافظ برو كه پاي تو بست

شيخ بهايي

۱۳ بازديد

اگر مرد عشقي كم خويش گير

و گرنه ره عافيت پيش گير

مترس از محبت كه خاكت كند

كه باقي شوي گر هلاكت كند

ترا با حق آن آشنائي دهد

كه از دست خويشت رهائي دهد

كه تا با خودي در خودت راه نيست

وزين نكته جز بيخود آگاه نيست

نه مطرب كه آواز پاي ستور

سماع است اگر عشق داري و شور

مگس پيش شوريده اي پر نزد

كه او چون مگس دست بر سر نزد

نه بم داند آشفته سامان نه زير

به آواز مرغي بنالد فقير

سراينده خود مي نگردد خموش

وليكن نه هر وقت باز است گوش

چو شوريدگان مي پرستي كنند

به آواز دولاب مستي كنند

به چرخ اندر آيند دولاب وار

چو دولاب بر خود بگريند زار

به تسليم سر در گريبان برند

چو طاقت نماند گريبان درند

مكن عيب درويش بيهوش و مست

كه غرق است از آن مي زند پا و دست

نگويم سماع اي برادر كه چيست

مگر مستمع را بدانم كه كيست

اگر از برج معني پرد طير او

فرشته فرو ماند از سير او

اگر مرد لهو است و بازي ولاغ

قوي تر شود ديوش اندر دماغ

جهان پر سماع است و مستي و شور

وليكن نبيند در آئينه كور

پريشان شود گل به باد سحر

نه هيزم، كه نشكافدش جز تبر

نبيني شتر بر حداي عرب

كه چونش به رقص اندر آرد طرب

شتر را چو شور و طرب در سر است

اگر آدمي را نباشد، خر است

در يكي از تاريخ هاي مورد اعتماد آمده است كه جمعي سر از طاعت حجاج زدند و به جنگ وي برخاستند. پيشواي ايشان كه مردي دلير و زاهد بود، اسير گشت.

حجاج فرمان داد دستان وي را از كتف و پاهاي وي را از زانو ببريدند. و رهايش كردند كه تا صبح در خون خويش غلت خورد.

صبح كه شد، وي بي لكنت زباني رهگذران را نداد درمي داد كه چه كسي در طلب اجر، دو دلو آب بر من خواهد ريخت.

دوشينه من محتلم گشته ام. راوي گفت: اين بس شگفت است كه كسي دستان و پاهايش را ببريده باشند، محتلم شود.

يكي از حكيمان فرزند خويش را كه به سفر مي رفت، گفت: اي پسركم سيماي خويش نيكو بدار كه نشانه ي حرمت است. دستان خويش نظيف نگاه دار كه نشانه ي سلطنت و قدرت است.

و ظاهر خويش را پاكيزه بدار كه نشانه ي زندگي در نعمت است. نيز هموار بر بوي خوش مداومت كن كه مردانگي آدمي آشكارا كند و نيز بر ادب كه باعث كسب محبت شود.

و بگذار كه خرد تو فرودتر از دينت بود و سخنت فرودتر از كردارت و پوشاكت فرودتر از آنچه در خورد تو است.

از سخنان بزرگان: دوست تو آن است كه با تو راست گويد نه آن كه تصديق دروغهايت كند. و برادرت آن كس است كه ملامتت كند نه آن كس كه بهر تو عذر تراشد.

شاعر چيره و زبان آور، ابوسعيد رستمي اصفهاني از شاعران (مدح گوي صاحب بن عباد است . . . .وي در وصف نهر آبي سروده است:

مياه علي الارض تجري كانها

صفايح تبر قد سبكن جداول

كأن بها من شره الجري جنه

لذا البستهن الرياح سلا سلا

. . . و مولف گويد، گمان مي كنم سلطان ساوجي در توصيف خود او رود دجله بروزگار طغيانش از شعر ابوسعيد تأثر گرفته باشد:

دجله را امسال رفتاري عجيب مستانه بود

پاي در زنجير و كف بر لب مگر ديوانه بود

كه طي شعر اخير عبارت «كف بر لب » معني را بس نيكوتر ساخته است.

زني شوي خويش را گفت: به خدا سوگند موش هم در خانه ي تو تنها به سبب عشق به وطن طاقت همي آورد.

اشعب فرزندش را كه به زني خيره گشته بود، گفت: پسركم اين گونه نگريستن تو وي را آبستن همي كند.

خداوند را بندگاني است كه به نعم وي مخصوص اند تا آن را در جهت منافع ديگر بندگان صرف و بذل ايشان كنند. حال اگر ايشان چنان نكنند، خداوند نعمتشان را واپس گيرد و بديگري دهد.

اميري فرزند را گفت: اي فرزند، كسي را كه اميدي بدست تو دارد. وامدار كه مكرر مطالبه كند، چه شيريني ياري تو به تلخي خلف وعده نيرزد.

اميري را گفتند: خدمتكارانت برتو چنان جسور گشته اند كه ندايت را پاسخ نمي دهند. وي گفت: مرا چنين پيش آمد كه يا ايشان فاسد شوند يا خلق و خوي مرا تباه سازند. از اين رو فساد ايشان را سبك تر از تباهي اخلاق خويش يافتم.

يكي از اشراف عرب را پرسيدند: چگونه بدين سروري و آقائي رسيدي؟ گفت از آن رو كه هر كه به خصومت با من دست زد، بين خود و او موضعي بهر صلح باقي نهادم.

حكيمي گفت: سه چيز را ننگي نيست: بيماري، تهيدستي و مرگ.

يكي از بزرگان گفت: سه چيز آدمي را نيك شادمان كند، يكي اين كه ميوه ي درختي را خورد كه خود غرس كرده است. ديگر اين كه بيند كه مردمان فرزند وي را ثنا گويند. و سوم اين كه شنود شعرش را همي خوانند.

سه كس، از سه كس هرگز انصاف نبينند: بردبار از احمق، مؤمن از فاجر و شريف از فرومايه.

يكي گفت، دوستي سه گونه است: دوستي خداوند عز وجل بدون آن كه از اميدي بود يا بيمي. اين دوستي را عذر و خيانت نمي آلايد.

ديگر دوستئي از روي عشق و محبت در جهت معاشرت. و سوم دوستئي كه از اميدي بود يا بيمي كه اين يكي از همه بدتر است و زودتر از ميان رود.

افلاطون گفت: سه كس شايسته ي رحمت آوردن اند: ضعيفي كه اسير قدرتمندي بود. كريمي كه نيازمند فرومايه اي بود و خردمندي كه فرمان ناداني بر او روان بود.

لقمان حكيم گفت: سه كس را در سه حالت توان شناخت: دلير را هنگام جنگ، بردبار را هنگام خشم و برادر را هنگامي كه بدو نياز داري.

يكي از بزرگان گفت: سه چيز را حيله اي نتوان، تهيدستي كه با تنبلي آميخته بود. عداوتي كه با حسادت آميخته بود. و بيماري كه آميخته به پيري.

حسن بن سهل گفت: سه چيز بي سه چيز ديگر تباه بود. ديني كه بدانش متحلي نبود، قدرتي كه به فعليت درنيايد و مالي كه بذل نشود.

در حديث آمده است كه چهار چيز از گنجينه هاي بهشتي محسوب است: پوشاندن نياز، پوشاندن صدقه، پوشاندن مصيبت و پوشاندن درد.

حكيمي پادشاهي را به چهار عبارت پند داد و بگفت، آن ها را از من به ياد دار كه صلاح ملك و استواري كار رعيت تو در آن هاست: يك اين كه وعده اي مده كه به ايفايش مطمئن نيستي.

دو ديگر اين كه فراز رفتني آسان كه فرودآمدني سخت را واجد بود، ترا نفريبد. سه ديگر بدان كه هر عملي را جزائي است.

از اين رو از پايان كارها برحذر باش و چهارم آن كه هرامري را اسراري است كه بر تو مستور است، آن ها را آماده باش.

در كليله و دمنه آمده است كه: ثروتمند بايد كه مال خويشتن را در سه موضع صرف كند: اگر خواهان آخرت است، در راه صدقه. اگر خواهان دنياست در ياري پادشاه و اطرافيانش. و اگر خواهان عيش و عشرت است در كار زنان.

مأمون گفت: مردان سه گونه اند: مرداني كه چون غذايند و هميشه مورد نياز. مرداني كه چون دارويند كه گاه مورد نياز شوند. و مرداني چون بيماري اند كه ازايشان به خدا پناه همي بريم.

حكيمي گفت: شايسته چنان است كه زن در چهار چيز پس تر از مرد بود: سن، قد، ثروت و نسب.

احنف بن قيس گفت: شتاب جز در چهار چيز ستوده نيست: نكاح كردن دوشيزگان هنگامي كه همتاي مناسبي يافته شود. روياروي شدن با كاري سترگ كه ناگزير است و كار نيكو كردن.

حكيمي گفت: كسي كه خويشتن را از چهار چيز نگاه دارد، سعادتمند است: شتاب، ستيزه، سستي و خودبيني.

كفر چو مني گزاف و آسان نبود

ثابت تر از ايمان من ايمان نبود

در دهر چو من يكي و آن هم كافر

پس در همه دهر يك مسلمان نبود

اي خاك بوسي درت مقصود هر صاحب دلي

بردن به خاك اين آرزو مشكلتر از هر مشكلي

درحديث آمده است كه: پنچ چيز را پيش از پنچ چيز غنيمت دان: جوانيت را پيش از پيري. سلامتت را پيش از بيماري. بي نيازيت را پيش از فقر و آسودگيت را پيش از گرفتاري و زندگانيت را پيش از مرگ.

يكي از حكيمان يونان گفت: گردآوري مال جز با پنج خصلت نشود: رنج بردن در كسب مال. مشغول شدن از آخرت بدان. بيم از ربوده شدنش. تحمل صفت بخل كه مانع از دست شدنش شود و بريدن از ياران به سبب مال.

حكيمي گفت: خردمند در جائي كه يكي از اين پنج را واجد نبود، نشايد كه سكني گزيند: پادشاهي دورانديش، طبيبي دانا، قاضئي عادل، نهري جاري و بازاري استوار.

اميرمؤمنان (ع) فرمود: پنج خصلت از كرم آدمي است: اينكه مالك زبان خويش بود، به كار خويش پردازد، به وطن خويش شيفته بود و ياران قديم خويش حفظ كند.

حكيمي گفت: خردمند بايد كه از پنج كس بر حذر بود: كريمي كه اهانت ش كرده باشند، فرومايه اي كه گراميش داشته باشند، خردمندي كه محرومش داشته بود، احمقي كه با وي مزاح كرده بود و فاجري كه با وي معاشرت كرده باشند.

در حديث آمده است كه شش تن را غم هرگز رها نكند: اهل حقد، حسود، تهيدستي كه از ثروت تازه به فقر افتاده باشند، خواهان درجه اي كه توانائي حصول آن را واجد نبود، و همنشين با اديبان كه خود از ادب بي بهره بود.

اميرمؤمنان(ع) فرمود: در مصاحبت كسي كه شش خصلت در او گرد بود، فايدتي نيست: كسي كه اگر سخن گويد دروغ گويد و اگر سخنش گوئي دروغ شمرد، اگر امينش پنداري خيانت ورزد و اگر امنيت نهد، متهمت كند. اگر به وي بخشيدي، كفران كند و اگر به تو بخشد، بر تو منت نهد.

يكي از حكيمان گفت: آباداني دنيا منوط به شش چيز است: اول - زيادتي نكاح و قوه ي موجب آن چه اگرآن انقطاع يابد، تناسل انقطاع يابد.

دوم، عشق به اولاد كه اگر نبود، موجبات تربيت ايشان زائل شود و در آن صورت فرزندان به هلاكت رسند. سوم بلندي دامن آرزوها كه اگر نبود، كارها و ساختن ها را يك سو نهند.

چهارم جهل به زمان مرگ و طول عمر كه اگر نبود، دامنه ي آرزوها بلند نمي شد. پنجم اختلاف مردمان به ثروت و نياز برخي به ديگران بدان سبب كه اگر همه يكسان بودند، شايد معاششان انتظام نمي يافت. ششم وجود حكومت (سلطان) كه اگر نبود، برخي مردم ديگران را به هلاكت رسانند.

يكي از حكيمان گفت: شش خصلت را تنها كساني دارايند كه شريف باشند: ثبات هنگام پيش آمدن نعمت هاي بزرگ. بردباري هنگام حدوث مصيب هاي عظيم.

عنان نفس را هنگام انگيخته شدن شهوات بدست خرد دادن. راز خويش را از دوست و دشمن پوشاندن. بر گرسنگي بردباري كردن و سرانجام تحمل همسايه ي بد را داشتن. هر كثرتي دشمن طبيعت است. هر شتاباني كامياب نيز اگر بود، سرزنش شود.

گنجينه هاي اسرار هر چند بيشي يابد، تباهي نيز يابد. هر چند نعمت جاهل بيشي شود، زشتي وي را افزايد. هر چيزي، چيزي است جز دوستي دروغزن كه هيچ چيز نيست.

لباس آدمي زبان گوياي نعمت خداوندي به اوست.

هم نشيني سنگين دلان تب جان است و زكوه راي، نصيحت نصيحت خواهان است. اوج بلا دست تنگي و بيشي عيال است. روز ناتوان فرداست، دوست پدر عموي فرزند است.

صواب نادان چونان خطاي خردمند است. نشانه ي دروغزن سوگند خوردن بهر كسي است كه از او سوگند نخواسته، هر فردائي را طعامي خواهد بود.

از اشرف اعمال كريمان تغافلشان از چيزهائي است كه دانند. دانائي دشمن آدمي از سعادت اوست. زبان نادان وي را به هلاكت رساند.

مرگ آدمي نكوكار، راحت جان اوست و مرگ شرير راحت جان ديگران است. نيكوترين مال آدمي آن است كه او را نگاه دارد و بدترين آن كه آدمي آن رانگاه دارد.

نيكوترين عفو، عفو با قدرت است. هر قوم را روزگاري بود. فوت شدن نياز نيك تر از آن است كه از غير اهلش خواسته شود.

نيك ترين مال تو آن بود كه به كارت آيد و نيك ترين تجربه ي تو آن كه از آن پند نپذيرفته باشي. ستم بر ضعيف ستمي شديد است.

از سخنان حكيمان: معرفت تو به فساد نفست، مصلحت تست. خشم نادان در كلامش ظاهر شود و خشم دانا در عملش.

حق كسي را كه با بي نيازي، ترا بزرگداشته باشد، رعايت كن. اگر دوست تو به ولايت رسد، به ده يك دوستيش پيش از آن راضي شو.

آنچه را رهبر قوم تو خواهد بگذار نه آنچه را خداوند خواهد. دري را كه بستنش را بر تو عيب دانند، مگشاي. تيري را كه ردش را نتواني مينداز.

از بخشش اندك شرم مدار چه امتناع از آن نيز اندك تر است. از آن كسان مباش كه شيطان را آشكارا لعن همي كنند و پنهاني دوست اويند. هيچ كنيزكي را روز خريداريش مستاي. چون ملخ باش كه هر چه يابد خورد و هر چه يابدش، خوردش.

نه آن قدر نرم باش كه بفشارندت و نه آنقدر سخت باش كه بشكنندت، لطف حسود ترا جز وحشت از وي نيفزايد. زهر را با تكيه به پادزهري كه داري منوش.

در كاري كوچك كه ممكن است عظمت گيرد، سستي مكن. پيرامن آنچه نداني مگوي چه در آنچه داني متهمت كنند. با شروران مصاحبت مكن چه گزند نرسانشان را بر تو منت نهند.

اگر ادب را نيارستي، سكوت پيشه كن. هر گاه دو امر بر تو مشتبه شود، آن را كه از هواي نفس تو دورتر است بگزين.

هر گاه قدرت زيادتي گيرد، شهوت نقصان يابد. زمان كه حاجت زشت بود، امتناع زيباست. اگر آنچه خواهي نبود، آن را كه هست بخواه.

 

بر حسن ندبه‌اش حسن از چشم قطره‌ريز

۱۶ بازديد

امسال نيست سوز محرم بسان پار

امسال ديده‌ها نه چو پارند اشگبار

امسال نيست زمزمه‌اي در جهان ولي

كو آن نواي زاري و آن ناله‌هاي زار

امسال اشگها همه در ديده‌هاست جمع

اما روان نمي‌كندش يك سخن گذار

سيد حسين روضه كجا شد كه سقف چرخ

سازد سيه ز آه محبان نوحه دار

سيد حسين روضه كجا شد كه پر كند

گوش فلك ز ناله دلهاي بي قرار

سيد حسين روضه كجا شد كه سر دهد

سيلابهاي اشك به اين نيلگون حصار

افسوس از آن كلام مؤثر كه مي‌فكند

هم لرزه در زمين و هم آشوب در جدار

صد حيف از آن عبارت دلكش كه مي‌كشيد

از قعر جان ماتميان آه پرشرار

اي مسجد از اسف تو بر اصحاب در ببند

وي منبر از فراق تو آتش ز خود برآر

اي حاضران كسي كه درين سال غايبست

هست از شما بياري و ذكري اميدوار

اي دوستان كنيد به يك قطره مردمي

با چشم تر كنيد چو بر خاك او گذار

محراب را كه روي در او بود سال و مه

پشتش خميده ماند ز حرمان هلال‌وار

منبر كه پايه پايه‌اش از پايبوس وي

سرگرم بود پاي به گل ماند سوگوار

او رفت و داغ ماتميان نيم سوز ماند

وين داغ ماند بر جگر اهل روزگار

امسال كز بلاغت او ياد ميكنند

بر ياد پار خاك نشينان دل فكار

وز خاك او علم نور ميرود

سوي فلك چو شعلهٔ خورشيد در غبار

گوئي گذشته است به خاكش شه شهيد

با والد ممجد و جد بزرگوار

امسال كز جهان شده دلتنگ و برده است

هنگامه را به ملك وسيع آن گران وقار

دارد خرد گمان كه درايوان نشسته است

منب نشين ز غايت تعظيم كردگار

در خدمت رسول بر اطراف منبرش

ارواح انبياء همه با چشم اشگبار

بر فقره سخنش كرده آفرين

در نقل‌هاي نوحه او شاه ذوالفقار

خيرالنسا ز غرفهٔ جنت نهاده گوش

بر طرز روضه خواني اوزار و سوگوار

بر حسن ندبه‌اش حسن از چشم قطره‌ريز

كرده هزار در ثمين بر سمن نثار

شاه شهيد خود به عزاي خود آمده

وز نقل وي گريسته بر خويش زار زار

غلمان دريده جامه و حورا گشاده مو

اهل بهشت نوحه‌گري كرده اختيار

با آن كه در بهشت نمي‌باشد آتشي

رضوان ز غم نشسته بر آتش هزار بار

فرياد محتشم كه جهان كم نوا بماند

از نوحه حسين علي خاصه اين ديار

روزي كه ما رسيم باو وز عطاي حق

از زندگان خلد نيابيم در شمار

آن روز در قضاي عزاي شه شهيد

چندان كنيم نوحه كه افتد زبان ز كار

يارب به حق شاه حسين آن شه قتيل

كور است جبرئيل امين زار بر مزار

كاين شور بخش مجلس عاشور را به حشر

ساز از شفاعت نبي و آل كامكار

وز ما به روح او برسان آن قدر درود

كز وي رسانده اي به شهيدان نامدار

لازم مطلق است اگر ممكن

۱۴ بازديد

هستي بر مقيدات از حق

بي مقيّد نمي شود مطلق

از دو جانب فتاده استلزام

حاجت از يك طرف بود به دوام

واجب از ممكن است مستغني

بي نياز است و احتياجي ني

خاصه ممكن افتقار بود

او ز هر سلك و هر شمار بود

از گدا مضحك است، استغنا

همه هيچ و خداي راست، غنا

لازم مطلق است اگر ممكن

نيست شكي درين سخن ليكن

نيست لازم مقيد مخصوص

نتواند شدن يكي منصوص

بدلي چون كه نيست مطلق را

نبود چون تعددي حق را

قبلهٔ احتياج ها همه اوست

جزء و كل را بر آستانش روست

بي نيازي مطلق از ذات است

ذات او قبله گاه حاجات است

ليك الوهيت و ربوبيت

بي مقيد كجا دهد صورت؟

شده شمس ظهور اسمايي

همه ذرات را تقاضايي

طالبيت مقام تفضيل است

نصِّ احَببتُ را چه تأويل است؟

ذات كامل، كمال خود خواهد

هر جميلي جمال خود خواهد

لاجرم در مظاهر آفاق

متجلي شود، علي الاطلاق

اوج اطلاق و قيد تنزيلي

حصر اجمالي است و تفصيلي

جمله ابيات من كه مي خواني

همه بيت الله است اگر داني

گفتمت از دل معارف زاي

ليك هش دار تا نلغزد پاي

كز غيب خطاب آيد جان‌هاي خطابي را

۱۵ بازديد

ساقي ز شراب حق پر دار شرابي را

درده مي رباني دل‌هاي كبابي را

كم گوي حديث نان در مجلس مخموران

جز آب نمي‌سازد مر مردم آبي را

از آب و خطاب تو تن گشت خراب تو

آراسته دار اي جان زين گنج خرابي را

گلزار كند عشقت آن شوره خاكي را

دربار كند موجت اين جسم سحابي را

بفزاي شراب ما بربند تو خواب ما

از شب چه خبر باشد مر مردم خوابي را

همكاسه ملك باشد مهمان خدايي را

باده ز فلك آيد مردان ثوابي را

نوشد لب صديقش ز اكواب و اباريقش

در خم تقي يابي آن باده نابي را

هشيار كجا داند بي‌هوشي مستان را

بوجهل كجا داند احوال صحابي را

استاد خدا آمد بي‌واسطه صوفي را

استاد كتاب آمد صابي و كتابي را

چون محرم حق گشتي وز واسطه بگذشتي

برباي نقاب از رخ خوبان نقابي را

منكر كه ز نوميدي گويد كه نيابي اين

بنده ره او سازد آن گفت نيابي را

ني باز سپيدست او ني بلبل خوش نغمه

ويرانه دنيا به آن جغد غرابي را

خاموش و مگو ديگر مفزاي تو شور و شر

كز غيب خطاب آيد جان‌هاي خطابي را

كشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴ سورة النّور مدنيّة

۱۵ بازديد

قوله تعالي: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً» اي يسوق سحابا الي حيث يريد، «ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ» اي يجمع بين قطع السحاب المتفرّقة بعضها الي بعض، «ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً» متراكما بعضه فوق بعض، يقال ركمت المتاع و غيره اذا وضعت بعضه فوق بعض، «فَتَرَي الْوَدْقَ» اي المطر، و قيل الودق البرق، و قيل هو المصدر، تقول و دق السّحاب يدق و دقا، «يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» اي وسطه، و هو جمع الخلل كالجبال جمع الجبل، معني آنست كه يا محمّد نبيني اللَّه را كه ميراند ميغ آهسته و با درنگ آن گه پاره پاره با هم ميسازد و طبق طبق درهم مي‌بندد، آن گه تا بر تا مي‌افكند، و توي بر توي برمينهد تا آب برتابد، و آن گه مجرا در مجرا راست ميكند تا قطره راه يابد، و بر آن مجراها موكلان بر گمارد تا بي فرمان نبارد.

روي انّ اللَّه تعالي خلق السّحاب علي هيئة الغربال ثم يصب الماء عليه من السّماء صبّا ثم ينزل منه قطرة قطرة ليكون اقرب الي النفع و انفي للضرر

، قوله: «وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ» من هاهنا لابتداء الغاية لانّ ابتداء الانزال من السّماء، «مِنْ جِبالٍ» الجبال بدل من السّماء، بدل البعض من الكلّ، و «من» هاهنا ايضا لابتداء الغاية و الضمير في فيها يعود الي السّماء، «مِنْ بَرَدٍ» من هاهنا ليبين انّ الجبال من البرد، و المعني في السّماء جبال من برد ينحدر منها البرد علي السحاب ثمّ علي الارض، فيكون المفعول محذوفا، اي ينزّل من جبال السّماء بردا، حاصل اين قول آنست كه در آسمان كوه‌ها است از برد و رب العزه از آن كوه‌ها برد فرو مي‌فرستد بر ميغ و از ميغ بر زمين، قول ديگر آنست كه مراد ازين جبال تكثير و تعظيم است نه عين جبال، چنان كه كسي گويد عند فلان جبال مال، يريد مقدار جبال من كثرته، و باين قول «مِنْ جِبالٍ» اين «من» صلت است يعني ينزّل من السماء جبالا من برد، و قيل البرد ماء جامد خلقه اللَّه في السّحاب ثمّ ينزل، و قيل يصير في الهواء بردا، و قال ابن عباس: البرد الثلج، «فَيُصِيبُ بِهِ» اي بالبرد، «مَنْ يَشاءُ» يعني يصيب بنفعه من يشاء، و يصرف نفعه عن من يشاء، و قيل يصيب بضرره من يشاء فيهلك زرعه و ماله، و يصرف ضرره عن من يشاء فلا يضرّه، «يَكادُ سَنا بَرْقِهِ» السنا عضوء البرق و لمعانه، «يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ» من شدّة ضوء و بريقه، انّما قال ذلك لانّ من نظر الي البرق خيف عليه ذهاب البصر، و قرأ ابو جعفر يذهب بضم الياء و كسر الهاء من اذهب علي انّ الباء زائدة للتوكيد كما يقال مددت ثوبه و مددت بثوبه.

«يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ» يصرفهما في اختلافهما و تعاقبهما يأتي باللّيل و يذهب بالنهار و يأتي بالنهار و يذهب باللّيل‌

روي ابو هريرة قال قال النبي صلّي اللَّه عليه و سلّم: «يوذيني ابن آدم يسب الدّهر و انا الدهر بيدي الامر اقلب اللّيل و النّهار»

: قوله: «إِنَّ فِي ذلِكَ» اي في ذلك الّذي ذكرت من هذه الاشياء، «لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ» اي دلالة لاهل العقول و البصائر علي قدرة اللَّه و توحيده.

«وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ» قرأ حمزة و الكسائي خالق كل دابة بالاضافة، «مِنْ ماءٍ» اي من نطفة و اراد به كلّ حيوان يشاهد في الدّنيا و لا يدخل فيه الملائكة و الجن لانّ لا نشاهدهم، و قيل يريد به جميع المخلوقات، و اصل جميع الخلق من الماء، و ذلك انّ اللَّه تعالي خلق ماء ثم جعل بعضه ريحا فخلق منها الملائكة و بعضه نارا فخلق منها الجن و بعضه طينا فخلق منه آدم، و سأل ابو هريرة رسول اللَّه (ص) مم خلق اللَّه الخلق؟ فقال عليه السلام: «من الماء فمنهم من يمشي»

لما اجتمع العاقل مع غير العاقل جعل الغلبة للعاقل، فقال فمنهم بلفظ جمع العقلاء، «مَنْ يَمْشِي عَلي‌ بَطْنِهِ» كالحيّات و الحيتان و الديدان، «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي‌ رِجْلَيْنِ» كالانسان و الطّير، «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي‌ أَرْبَعٍ» كالبهائم و السباع، و لم يذكر من يمشي علي اكثر من اربع، مثل حشرات الارض لانّها في الصورة كالتي تمشي علي الاربع، و قيل «يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ» يريد به ما يمشي علي اكثر من اربع، و قيل ما زاد رجله علي الاربع فاعتماده في مشيه علي اربع في الجهات الاربع، «إِنَّ اللَّهَ عَلي‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ» ممّا ذكر و بيّن، «قَدِيرٌ» قادر علي الكمال.

«لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ» اي احكاما و فرائض، و قيل علامات و دلائل، «وَ اللَّهُ يَهْدِي» يرشد، «مَنْ يَشاءُ إِلي‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» الي دين الاسلام، و قيل الي طريق الجنّة.

«وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا» يعني المنافقين يقولونه، «ثُمَّ يَتَوَلَّي» يعرض عن طاعة اللَّه و رسوله، «فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ» اي من بعد قولهم، «آمَنَّا» و يدعوا الي غير حكم اللَّه، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ» قيل نزلت هذه الآية في بشر المنافق كان بينه و بين يهودي خصومة في ارض فقال اليهودي نتحاكم الي محمّد و قال المنافق نتحاكم الي كعب الاشرف فان محمّدا يحيف علنيا، فانزل اللَّه هذه الآية و قال: «وَ إِذا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ» و الرسول بحكم اللَّه، «إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ» عن الحكم، و قيل عن الاجابة.

«وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ» اي القضاء لهم لا عليهم، «يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ» طائعين منقادين، الاذعان الاسراع الي الطاعة «أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» اي كفر و نفاق، «أَمِ ارْتابُوا» شكّوا بعد آن آمنوا، «أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ» وضعت كلمة «ام» في هذين الموضعين بدل بل، و هذا يأتي في القرآن في غير موضع و معني الآية، انّهم كذلك. و جاء بلفظ الاستفهام لانّه اشدّ في الذّم و التوبيخ. «بَلْ أُولئِكَ» الضّرب عن ان يكون رسول اللَّه يحيف علي احد في حكمه، «أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» المنافقون الكافرون، و قيل معناه ليس من جهة الرسول ما يرتاب به و لكنّهم كافرون ظالمون لانفسهم حين امتنعوا من الاذعان لحكم اللَّه و رسوله.

«إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَي اللَّهِ» اي الي كتاب اللَّه و رسوله، «لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ» اي ليحكم النبي بينهم بحكم اللَّه الّذي امر به في القرآن، «أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا» قول النبي، «وَ أَطَعْنا» امره، هذا ليس علي طريق الخبر لكنّه تعليم اداب الشرع، و علي معني انّ المؤمنين كذا ينبغي ان يكونوا، و قول منصوب علي انّه خبر كان و اسمه في قوله: «أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا». «وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» الفائزون الباقون في النعيم المقيم.

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» قال ابن عباس فيما ساءه و ستره، «وَ يَخْشَ اللَّهَ» علي ما عمل من الذنوب، «وَ يَتَّقْهِ» فيما بعد، و قيل الخشية خوف مع اعتقاد عظم المخشي، و الاتقاء الاحتراز من العصيان و التقصير في المأمور، «فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ» بالثواب و الناجون من العقاب، قرأ ابو عمرو و ابو بكر «يتّقه» بكسر القاف و اسكان الهاء، و قرأ ابو جعفر و يعقوب و قالون عن نافع «و يتقه» بكسر القاف و اختلاس الهاء، و قرأ حفص «و يتقه» باسكان القاف و اختلاس الهاء، و قرأ الباقون «و يتقهي» بكسر القاف و اشباع الهاء، ثمّ رجع الي حديث المنافقين فقال: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ»

جهد اليمين ان يحلف باللّه و لا حلف فوق الحلف باللّه يعني بذلوا فيها مجهود هم لئن امرنا محمّد بالخروج الي الغزو لغزونا و ذلك انّ المنافقين كانوا يقولون لرسول اللَّه اينما تكن نكن معك، لئن خرجت خرجنا و ان اقمت اقمنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا، فقال اللَّه تعالي: «قُلْ» لهم، «لا تُقْسِمُوا»

لا تحلفوا، تمّ الكلام ثم قال: «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ»

اي هذه طاعة معروفة بالقول دون الاعتقاد اي امر عرف منكم انكم تكذبون فيه و تقولون ما لا تفعلون، هذا معني قول مجاهد، و قيل معناه طاعة بينة خالصة افضل و امثل من يمين باللسان لا يوافقها الفعل، و قال مقاتل بن سليمان: ليكن منكم طاعة معروفة، «إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

عالم بما تظهرون و ما تضمرون، لا يخفي عليه شي‌ء من اعمالكم.

«قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا» تعرضوا عن طاعته، «فَإِنَّما عَلَيْهِ» اي علي الرسول، «ما حُمِّلَ» كلّف و امر به من تبليغ الرسالة و قد بلغها، «وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ» من الاجابة و الطاعة، و قيل انّما عليه ما حمّل و عليكم ما حملتم منسوخ بآية السيف، «وَ إِنْ تُطِيعُوهُ» فيما يأمركم و ينهاكم، «تَهْتَدُوا» الي الحقّ و الرشد و الجنة، «وَ ما عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ» اي التبليغ البيّن.

روي عن علقمة، بن وائل الحضرمي عن ابيه قال سأل سلمة بن يزيد الجعفي رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و سلّم فقال يا نبيّ اللَّه ا رأيت ان اقام علينا امراء سألونا حقهم و منعونا حقنا فما تأمرنا، فاعرض عنه، ثم سأله فاعرض عنه، ثم قال في الثالثة او في الثانية فجدبه الاشعث بن قيس، فقال رسول اللَّه (ص): «اسمعوا و اطيعوا فانّما عليهم ما حمّلوا و عليكم ما حمّلتم»

، و قال ابو عثمان الحيري: من امر السّنّة علي نفسه قولا و فعلا نطق بالحكمة، و من امر الهوي علي نفسه قولا و فعلا نطق بالبدعة، لقول اللَّه عز و جل: «وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا».

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ» ابو العاليه گفت سبب نزول اين آيت آن بود كه رسول خدا و ياران او پيش از هجرت روزگاري در مكه رنجور بودند و ناآمن از دشمن، رب العزه ايشان را بر اذي كفار صبر ميفرمود و دستوري قتال نبود و رسول (ص) پنهان و آشكارا بر دين اسلام دعوت ميكرد و بر اذي كافران صبر همي كرد تا او را بهجرت فرمودند، چون بمدينه هجرت كرد مهاجران و مسلمانان هم چنان ناآمن بودند از دشمنان و پيوسته سلاح داشتندي آخر يكي از مهاجران گفت: ما يأتي علينا يوم تأمن فيه و نضع السلاح. و خود روزي ما را نبود كه ايمن رويم در زمين مكّه و سلاحها از دست بنهاده، ربّ العزه در شأن ايشان اين آيت فرستاد و ايشان را بنصرت و امن و تمكين وعده داد فقال تعالي: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ»، باين قول «مِنْكُمْ» اشارت بمهاجران است، «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ» اين ارض زمين مكه است، و روا باشد كه آيت بر عموم رانند و مراد باين ارض همه زمين باشد در ديار اسلام كه رب العزه بساط اسلام در آن بگستراند و دود شرك و كفر باطل ادبار خويش برد و مسلمانان را انبوهي دهد، چنان كه گفت تعالي و تقدس: «لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ» و به‌ قال النّبي (ص): «لا يبقي علي الارض بيت مدر و لا و بر الا ادخله اللَّه كلمة الاسلام بعز عزيز او ذل ذليل، امّا ان يعزهم اللَّه فيجعلهم من اهلها، و امّا ان يذلهم فيدينوا لها.»

قوله: «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ» ادخل اللام لجواب اليمين المضمرة و تقدير القول فيه يعني وعد اللَّه و قال و اللَّه يستخلفنهم في الارض، اي ليورثنّهم ارض الكفار من العرب و العجم، فيجعلهم ملوكها و سكّانها و خلفاء هم فيها، «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» يعني بني اسرائيل حيث اهلك الجبابرة بمصر و الشام، و اورثهم ارضهم و ديارهم، قرأ ابو بكر عن عاصم «كما استخلف» بضم التّاء و كسر اللام علي ما لم يسم فاعله، و الباقون بفتح التّاء و اللام لقوله: «وَعَدَ اللَّهُ» فقوله: «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ»، يعود اليه، فكذلك «كَمَا اسْتَخْلَفَ» و المعني يستخلفنهم، استخلافا كاستخلافة الّذين من قبلهم. «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي‌ لَهُمْ» قال ابن عباس: يوسّع لهم في البلاد حتي يملكوها و يظهر دينهم الاسلام علي سائر الاديان، «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ» قرأ ابن كثير و ابو بكر و يعقوب «و ليبدلنهم» بالتخفيف من الإبدال، و قرأ الباقون «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ» بالتشديد من التبديل، و هما لغتان، و قيل التبديل تغيير الحال مع بقاء الاصل، و الإبدال جعل الشي‌ء مكان الشي‌ء، «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» قومي گفتند اين خوف و امن هر دو در دنياست، و جماعتي گفته‌اند كه خوف در دنياست و امن در قيامت، و في ذلك ما روي عن النبيّ صلّي اللَّه عليه و سلّم قال: «يقول اللَّه عزّ و جل انّي لا اجمع علي عبدي خوفين و لا امنين ان خافني في الدّنيا آمنته في الآخرة و ان امنني في الدّنيا اخفته في الآخرة».

«يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً» هذا نعت حال يراد به الشرط، سياق اين سخن بر سبيل شرط است ميگويد ايشان را پس از بيم امن دهيم تا آن گه كه مرا مي‌پرستند و انباز نگيرند اين همچنانست كه گفته: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» ثم شرط علي ذكر نعت الحال فقال: «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» يعني ما دمتم تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر، رب العالمين جل جلاله اين وعده داد پس وعده وفا كرد و دين اسلام را بر همه دينها غلبه داد و مسلمانان را نصرت داد و مؤمنان و دوستان را از دشمنان آمن كرد، و في ذلك ما روي عدي بن حاتم قال: بينا انا عند النّبي (ص) إذ أتاه رجل فشكا اليه الفاقة ثم اتاه آخر فشكا اليه قطع السبيل، فقال: يا عدي هل رأيت الحيرة؟

قلت لم ارها، قال فان طالت بك حياة فلترينّ الظّعينة ترتحل من الحيرة حتي تطوف بالكعبة لا تخاف احدا الا للَّه، و لئن طالت بك الحياة لتفتحن كنوز كسري. قلت كسري بن هرمز؟ قال: كسري بن هرمز، و لئن طالت بك الحياة لترين الرجل يخرج مل‌ء كفه من ذهب او فضّة يطلب من يقبله منه و لا يجد احدا يقبله منه و ليلقين اللَّه احدكم يوم القيامة و ليس بينه و بينه ترجمان يترجم له فليقولن الم نبعث اليك رسولا فبلغك؟

فيقول بلي، فيقول ا لم اعطك مالا و افضل عليك؟ فيقول بلي، فينظر عن يمينه فلا يري الّا جهنم و ينظر عن يساره فلا يري الّا جهنم»، قال: عدي سمعت رسول اللَّه يقول: «اتقوا النار و لو بشق تمرة فمن لم يجد شقّ تمرة فبكلمة طيبة»، قال: عدي فرأيت الظعينة ترتحل من الحيرة حتي تطوف بالكعبة لا تخاف الا اللَّه، و كنت فيمن افتتح كنوز كسري بن هرمز و لئن طالت بكم حياة لترون ما قال النبيّ يخرج مل‌ء كفه.

و گفته‌اند درين آيت دلالت روشن است بر خلافت صدّيق و امامت خلفاء راشدين، لانه بالاجماع لم يتقدمهم في الفضيلة الي يومنا احد و من بعدهم، مختلف فيهم فاولئك مقطوع بامامتهم و صدق وعد اللَّه فيهم و هم علي الدين المرضي من قبل اللَّه تعالي و لقد آمنوا بعد خوفهم و قاموا بسياسة المسلمين و الذبّ عن حوزة الاسلام احسن قيام. و في ذلك ما روي سعيد بن جمهان عن سفينة قال سمعت النبيّ يقول: «الخلافة بعدي ثلاثون سنة ثم يكون ملكا»

ثم قال سفينة لسعيد: امسك خلافة ابي بكر سنتين و خلافة عمر عشرا و خلافة عثمان اثنتي عشرة و خلافة عليا ستا.

و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «الخلافة بعدي في امّتي في اربعة: ابي بكر و عمر و عثمان و عليّ»

، و قال بعضهم خلفاء اللَّه عز و جل في الارض ثلاثة: آدم في قوله: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً». و داود في قوله: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ»، و ابو بكر في قوله: «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ». قوله: «وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ» اراد به كفران النعمة و لم يزد الكفر باللّه عز و جل، «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» العاصون للَّه، قال اهل التفسير اول من كفر بهذه النعمة و جحد حقّها، الّذين قتلوا عثمان فلما قتلوه غيّر اللَّه ما بهم و ادخل عليهم الخوف حتي صاروا يقتتلون بعد ان كانوا اخوانا. روي حميد بن هلال قال قال عبد اللَّه بن سلام في عثمان: انّ الملائكة لم تزل محيطة بمدينتكم هذه منذ قدمها رسول اللَّه (ص) حتي اليوم فو اللَّه لئن قتلتموه ليذهبن ثم لا يعودون ابدا، فو اللَّه لا يقتله رجل منهم الّا لقي اللَّه أجذم لا يد له ران سيفه لم يزل مغمودا عنكم، و اللَّه لئن قتلتموه ليسلنّه اللَّه عز و جل عليكم ثم لا يغمده عنكم، امّا قال ابدا و امّا قال الي يوم القيامة فما قتل نبي قطّ الا قتل به سبعون الفا، و لا خليفة الا قتل به خمسة و ثلاثون الفا، و قيل «مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ» يريد به مسيلمة بن حبيب و اهل اليمامة و المرتدين من هذه الامّة، و عن ابيّ بن كعب عن رسول اللَّه قال: «بشرت هذه الامة بالسناء و الرفعة و التمكين في الدّين، فمن طلب منهم الدّنيا بعمل الآخرة لم يكن له في الآخرة نصيب».

قوله: «وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ» يعني المفروضة، «وَ آتُوا الزَّكاةَ» الواجبة، «وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» باجابته الي ما دعاكم اليه، «لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» فانها من موجبات الرحمة.

«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» قرأ ابن عامر و حمزة «لا يحسبنّ» بالياء اي لا يحسبن الّذين كفروا انفسهم معجزين، فيكون المفعول الاوّل محذوفا و يكون قوله: «مُعْجِزِينَ» مفعولا ثانيا، و قرأ الآخرون «لا تَحْسَبَنَّ» بالتاء، يعني لا تحسبنّ يا محمّد، الّذين كفروا معجزين.

«الَّذِينَ كَفَرُوا» علي هذه القراءة مفعول اول و «مُعْجِزِينَ» مفعول ثان، و ابن عامر و حمزة و عاصم يفتحون السين، و الباقون يكسرونها و هما لغتان. قوله: «مُعْجِزِينَ» اي فائتين، و قيل سابقين، تقول اعجزه جعله عاجزا او وجده عاجزا و نسبه الي العجز. «وَ مَأْواهُمُ النَّارُ» اي مرجعهم و منقلبهم و هو استيناف كلام، «وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ» اي لبئس المرجع النّار.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» قال ابن عباس: وجّه رسول اللَّه (ص) غلاما من الانصار يقال له مدلج بن عمرو الي عمر بن الخطاب وقت الظهيرة ليدعوا، فرأي عمر بحالة كره عمر رؤيته ذلك فقال: يا رسول اللَّه وددت لو انّ اللَّه امرنا و نهانا في حال الاستيذان، فانزل اللَّه عز و جل هذه الآية، و قال مقاتل نزلت في اسماء بنت مرشد كان لها غلام كبير فدخل عليها في وقت كرهته فاتت رسول اللَّه فقالت: ان خدمنا و غلماننا يدخلون علينا في حال نكرهها، فانزل اللَّه تعالي «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»، يعني العبيد و الاماء و انّما اضيف الملك الي اليد لانّ العرب الاولي يتبايعون بالايدي و انما خصّ باليمين تخييرا للكلام و استدراكا لليمين. «وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ» من الاحرار، ليس المراد منهم الاطفال الّذين لم يظهروا علي عورات النساء بل الّذين عرفوا امر النساء و لكن لم يبلغوا، «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» اي يستأذنوا في ثلاثة اوقات، «مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ» وقت مفارقة الفراش و القيام من النوم، «وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ» وقت القيلولة، «وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ» وقت النوم و الاوي الي الفراش و انّما خصّ هذه الاوقات لانها ساعات الخلوة و وضع الثياب و التكشف، فامر العبيد و الصبيان بالاستيذان في هذه الاوقات فامّا غيرهم فيستاذنون في جميع الاوقات، «ثَلاثُ عَوْراتٍ» قرأ حمزة و الكسائي و ابو بكر ثلاث بنصب الثّاء بدلا من قوله: «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» و قرأ الآخرون ثلاث بالرفع علي انّه خبر مبتداء محذوف و تقديره هذه الاوقات المذكورة ثلاث عورات لكم، سمّيت هذه الاوقات عورات لانّ الانسان يضع فيها ثيابه فتبدوا عورته، و قيل هذه الاوقات اوقات التجرد و ظهور العورة، فصارت من عورات الزمان فجري مجري عورات الأبدان، و قيل هي علي اضمار الوقت و تقديره ثلاثة اوقات عورات فحذف المضاف و اقام المضاف اليه مقامه، فلذلك انث الثلاث، «لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ» يعني العبيد و الخدم و الصبيان، «جُناحٌ» في الدخول عليكم بغير استيذان، «بَعْدَهُنَّ» اي بعد هذه الاوقات الثلاثة، «طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلي‌ بَعْضٍ» تأويله فبعضكم بعد تلك الساعات طوّافون علي بعض تتباسطون و تتلاقون و تتعاشرون و لا تحتشمون، و هذه اشارة الي انه تكثر الحاجة اليهم فلو شرط الاستيذان في كل مرّة لشق ذلك عليهم، و صحّ في الخبر: ان الهرّة ليست بنجسة انّما هي من الطوافين عليكم و الطوافات، يعني انّها تصحبك اذا خلوت و من صحبك في خلوتك و استخلي بك فهو طوّاف عليك شبّهها بالمماليك و خدم البيت، الّذين يطوفون علي اهلهم للخدمة، و منه قول ابراهيم انّما الهرّة كبعض اهل البيت، و قال ابن عباس: انّما هي من متاع البيت، و قيل شبّهها بمن يطوف للحاجة و المسألة يريد ان الاجر في مواساتها كالاجر في مواساة من يطوف للحاجة و المسألة، «كَذلِكَ» اي كبيان الاحكام في هذه الآية، «يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ» الامر و النهي، «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ» فيما يأمر، «حَكِيمٌ» فيما يدبّر. اختلف العلماء في حكم هذه الآية، فقال قوم هو منسوخ لا يعمل به. اليوم قيل لابن عباس، كيف تري في هذه الآية امرنا فيها بما امرنا و لا يعمل بها احد؟ فقال ابن عباس: انّه رفيق حليم يحبّ الستر و لم يكن للقوم ستور و لا حجاب فكان الخدم و الولايد يدخلون فربّما يرون منهم ما لا يحبّون، فامروا بالاستيذان في تلك العورات و قد بسط اللَّه الرزق و اتخذ الناس الستور فرأي انّ ذلك اغني عن الاستيذان، و ذهب قوم الي انها غير منسوخة، روي عن موسي بن ابي عائشة قال سألت الشعبي عن هذه الآية «لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» أ منسوخة هي؟ قال لا و اللَّه ما نسخت، قلت انّ الناس لا يعملون بها، قال اللَّه المستعان، و عن سعيد بن جبير في هذه الآية انّ ناسا يقولون نسخت و اللَّه ما نسخت و لكنّها مما يتهاون به الناس.

قوله: «وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ» يريد الاحرار الّذين بلغوا، و الحلم رؤيا البالغ و منه سمّي البلوغ حلما و المحتلم و الحالم البالغ، و الحالم النّائم و المتحلم الّذي يري الرؤيا، و في الخبر، من تحلّم في منامه فلا يخبرنا بتلعب الشيطان به‌، و معني الآية اذا بلغ الاطفال من احراركم و ارادوا الدخول عليكم فليستأذنوا في جميع الاوقات، «كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اي كما استأذن الّذين بلغوا و دخلوا من قبلهم، و قيل يعني الّذين كانوا مع ابراهيم و موسي و عيسي عليهم السّلام.

«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ» دلالاته و احكامه، «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» قال سعيد بن المسيب يستأذن الرّجل علي امّه انما انزلت هذه الآية في ذلك و سئل حذيفة أ يستأذن الرّجل علي والديه؟ قال نعم، ان لم تفعل رأيت منهما ما تكره قوله: «وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ» يعني العجائز اللاتي قعدن علي الولد و الحيض من الكبر فلا يلدن و لا يحضن، واحدتها قاعد بلاهاء ليدل بحذف الهاء علي انّه قعود كبر، كما قالوا امرأة حامل ليدلّ بحذف الهاء علي انه حمل حبل، و قالوا في غير ذلك قاعدة في بيتها و حاملة علي ظهرها، قال ابن قتيبة: سمّيت المرأة قاعدا اذا كبرت لانّها تكثر القعود، و قيل هنّ العجائز اللواتي اذا رآهن الرّجال استقذروهنّ، فامّا من كانت فيها بقية من جمال و هي محل الشهوة فلا تدخل في هذه الآية، «اللَّاتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً» اي لا يطمعن في ان تتزوجن لكبرهن، «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ» عند الرجال و هي الجلباب و الرداء الّذي فوق الثياب و القناع الّذي فوق الخمار،» فاما الخمار لا يجوز وضعه، و قيل الثياب، و في هذه الآية هي الملاحف و الاستعفاف هاهنا الاستتار بالملاحف، «غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ» اي غير مبديات بزينة و التبرج اظهار محاسنها الّتي ينبغي ان تسرها، كالشعر و الذراع و النحر و السّاق اي لا يقصدن بوضعها ان يظهرن زينتهن، و قيل التبرج هاهنا و في قوله: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي‌» الخروج من البيت ظاهرة الزّينة. «وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ» اي التلبس خير لها من التكشف، «وَ اللَّهُ سَمِيعٌ» لما يقال، «عَلِيمٌ» بما يقصد و ينوي «لَيْسَ عَلَي الْأَعْمي‌ حَرَجٌ» علماء تفسير مختلفند در سبب نزول اين آيت، ابن عباس گفت: چون اين آيت فرو آمد كه: «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» مسلمانان تحرّج نمودند از مواكلت نابينا و لنگ و بيمار گفتند ما را نهي كردند از خوردن مال بباطل و بهينه اموال طعام است كه در پيش نهند و خورند و ايشان عاجزانند و ضعفااند و در خوردن مقاومت اصحا نتوانند و بر ايشان حيف رود و ضيق و آن گه خوردن مال بباطل باشد، ازين سبب تحرج كردند تا رب العزّة اين آيت فرستاد و ايشان را رخصت داد در مواكلت ايشان، و باين تأويل «علي» بمعني «في» است اي ليس عليكم في مواكلة الاعمي و الاعرج و المريض حرج، سعيد بن جبير گفت و ضحاك: ضعيفان تحرج مينمودند از مواكلت اصحّا از بيم آن كه ايشان را كراهيت آيد خوردن با ما و ايشان را از آن رنج بود، و معني آنست كه برين ضعيفان حرج نيست كه خورند از خانه‌هاي ايشان كه نام برده‌اند درين آيت. مجاهد گفت اصحاب رسول (ص) بر يكديگر مهربان و مشفق بودند، وقت بود كه ازين ضعيفان يكي در خانه ايشان شدي بطلب طعام و در خانه ايشان طعام نبودي و رد كردن ايشان بي طعام روي نبود همي برخاستند و بخانه‌هاي خويش و پيوند ميرفتند و ايشان را با خود ميبردند طعام خوردن را، ضعيفان دست بآن طعام نمي‌بردند و تحرج مي‌نمودند يعني كه نه مالك طعام ما را خواند و سر طعام آورد تا رب العزه ايشان را درين آيت رخصت داد.

سعيد مسيب گفت. جماعتي صحابه با رسول خدا بغزا رفتند و كليد گنجينه‌ها باين ضعيفان و خويشان سپردند و خوردن طعام ايشان را مباح كردند ايشان خود تحرج نمودند و نخوردند يعني كه ايشان غايبند و در غيبت ايشان طعام ايشان نخوريم تا رب العزة ايشان را باين آيت رخصت داد. حسن گفت: معني آيت آنست كه بر نابينا و لنگ و بيمار حرج نيست چون تخلف كند از جهاد، ايشان را تخلف از جهاد اين آيت رخصت است، و بقول حسن سخن اينجا تمام شد كه: «وَ لا عَلَي الْمَرِيضِ حَرَجٌ» پس بر استيناف گفت: «وَ لا عَلي‌ أَنْفُسِكُمْ» اي حرج في ان تأكلوا من بيوتكم الي آخر الآية. قومي گفتند «وَ لا عَلي‌ أَنْفُسِكُمْ» تا آخر آيه منسوخ است، در ابتدا در خانه‌هاي يكديگر بي‌حجاب ميرفتند و طعام كه مييافتند ميخوردند پس چون آيه آمد كه: «لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّي تَسْتَأْنِسُوا» و «لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلي‌ طَعامٍ» اين منسوخ گشت، و بيشترين علما بر آنند كه اينجا نسخ نيست و معني آن است كه: و لا علي انفسكم ان تأكلوا من بيوتكم، اي لا حرج عليكم ان تأكلوا من اموال عيالكم و ازواجكم، و بيت المرأة كبيت الزّوج، و قيل «مِنْ بُيُوتِكُمْ» اي بيوت اولادكم، جعل بيوت اولادهم بيوتهم لانّ ولد الرّجل من كسبه و ماله كماله، و في الحديث: «انت و مالك لا بيك» «أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ» قرأ حمزة وحده امّهاتكم بكسر الالف و الميم جميعا. و قرأ الكسائي امّهاتكم بكسر الالف و فتح الميم، و قرأ الباقون بضمّ الالف و فتح الميم. «أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ»

اي بيوت ما ملكتم مفاتحه. قال ابن عباس: عني بذلك وكيل الرّجل و قيّمه في ضيعته او ماشيته لا بأس عليه ان يأكل من ثمر ضيعته و يشرب من لبن ماشيته و لا يحمل و لا يدّخر. و قال الضحاك: يعني من بيوت عبيدكم و مماليككم و ذلك ان السيّد يملك منزل عبده، و المفاتح الخزائن لقوله: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ». قال عكرمة: اذا ملك الرّجل المفتاح فهو خازن فلا بأس ان يطعم الشي‌ء اليسير. و قال السدي: الرجل يولي طعامه غيره يقوم عليه فلا بأس ان يأكل منه. و قيل هو ولي اليتيم له ان يتناول من ماله ما قال اللَّه: «وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ و مفاتحه بيده». «أَوْ صَدِيقِكُمْ» الصديق هو الّذي صدقك في مودّته، و قيل هو الّذي يوافقك في ظاهره و باطنه. قال ابن عباس: الصديق اكبر من الوالدين الا تري انّ اهل النّار لم يستغيثوا بالآباء و الامّهات بل قالوا فما لنا من شافعين و لا صديق حميم. فرخص اللَّه له ان يأكل من بيته بغير اذنه، و قيل هو اذا دعاك الي وليمة فحسب.

و كان الحسن و قتادة بريان دخول الرّجل بيت صديقه و التحرم بطعامه من غير استيذان منه في الاكل بهذه الآية، و دخل عبد اللَّه بن ادريس علي الاعمش منصرفا من املاك و في كمّه سكر فادخل الاعمش يده في كمّه و اخذ من الشكر و قرأ «أَوْ صَدِيقِكُمْ» ابن عباس گفت اين در شأن حارث بن عمرو فرو آمد كه با رسول خدا (ص) بغزا شد و مالك بن زيد را خليفه كرد بر اهل خويش، چون باز آمد او را نزار و ضعيف ديد، گفت چه رسيد ترا كه چنين ضعيف گشته‌اي؟ گفت: لم يكن عندي شي‌ء و تحرجت ان اكل من طعامك بغير اذنك فانزل اللَّه تعالي «أَوْ صَدِيقِكُمْ» معني آنست كه بر مسلمانان تنگي نيست و بزهي نيست كه درين خانه‌ها روند كه نام ايشان درين آيت بردند و از طعام ايشان خورند اگر چه ايشان حاضر نباشند بشرط آنكه از آن طعام چيزي بر نگيرند كه با خود بيرون آرند و نه از آن زادي سازند، اين رخصتي است كه اللَّه نهاد ميان بندگان و لطفي كه بفضل خود كرد با ايشان تا از دنائت اخلاق و تنگي نظر دور باشند و بخصال حميده آراسته.

«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً»، قومي بودند از عرب بنو ليث بن بكر از بني كنانه عادت داشتند كه تنها نخوردندي بي‌مهمان، كس بود از ايشان كه بامداد تا شبانگاه منتظر مهمان نشستي يا كسي كه با وي طعام خوردي پس اگر در شبانگاه هيچكس نيافتندي طعام خوردندي، اين آيت ايشان را رخصت آمد كه اگر خواهيد با هم طعام خوريد خواهيد پراكنده. عكرمه گفت در شان قومي از انصار فرو آمد كه چون بايشان مهمان رسيدي طعام نميخورند مگر با مهمان، و قومي ديگر طعام با هم نميخوردند از بيم آنكه يكي بيشتر خورد و يكي كمتر و بر بعضي از ايشان اجحاف رود، رب العزه ايشان را باين آيت رخصت داد كه هر دو حالت ايشان را مباح است و در آن حرج نه، اگر خواهند تنها خورند و اگر خواهند بجمع، اشتات جمع شت اي متفرقين، و شتّي جمع شتيت، تقول شت الشي‌ء شتا و شتاتا، و شتّان اسم الفعل بني علي الفتح، و قيل نصب علي المصدر و حكي فيه الكسر ايضا.

«فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلي‌ أَنْفُسِكُمْ» يعني علي اهاليكم و اولادكم، ميگويد چون در خانه‌هاي خويش رويد بر كسان خويش و عيال و اولاد خويش سلام كنيد، و في ذلك ما روي انس قال اوصاني رسول اللَّه (ص) فقال: «يا انس اسبغ الوضوء يزد في عمرك، و سلّم علي من لقيت من امّتي تكثر حسناتك و اذا دخلت بيتك فسلّم علي اهل بيتك يكثر خير بيتك، و صلي الصّلاة الضحي فانّها صلاة الاوّابين، و ارحم الصغير و وقر الكبير تكن من رفقايي يوم القيامة».

و قيل اذا دخلتم بيوتا خالية لا احد فيه فسلّموا علي انفسكم اي قولوا السّلام علينا و علي عباد اللَّه الصالحين، ذكره قتادة و قال: حدثنا انّ الملائكة ترد عليه، و قال ابن عباس: هو المسجد اذ دخلته فقل السّلام علينا و علي عباد اللَّه الصالحين. و في رواية اخري عن ابن عباس قال: ان لم يكن في البيت احد فليقل السّلام علينا من ربّنا و علي عباد اللَّه الصالحين، السلام علي اهل البيت و رحمة اللَّه.

روي جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا دخلتم بيوتكم فسلّموا علي اهلها و اذا طعم احدكم طعاما فليذكر اسم اللَّه فانّ الشيطان اذا سلّم احدكم لم يدخل بيته و اذا ذكر اسم اللَّه علي طعامه فقال لا مبيت لكم و لا عشاء و ان لم يسلم حين يدخل بيته و لم يذكر اسم اللَّه علي طعامه قال ادركتم العشاء و المبيت.

و قيل «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلي‌ أَنْفُسِكُمْ» يعني علي من فيها من المؤمنين. «المؤمنون كلّهم كنفس واحدة» هذا كقوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ».

و عن ابن مسعود قال قال رسول اللَّه (ص): «السّلام اسم من اسماء اللَّه تعالي فافشوه بينكم فان الرجل المسلم اذا مرّ بالقوم فسلّم عليهم فردّوا عليه كان له عليهم فضل و درجة بذكره ايّاهم بالسلام فان لم يردّوا عليه من هو خير منهم و اطيب».

و عن ابي هريرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا وقف احدكم علي المجلس فليسلم فان بدا له ان يقعد فليقعد، و اذا قام فليسلم فان الاولي ليست باحق من الآخرة».

و قيل السلام و آمين في الدعاء و الصف في الصّلاة تكرمة هذه الامّة.

و معني السلام اي لكم السلامة منّي، و قيل السلام اسم من اسماء اللَّه عز و جل و المعني اللَّه حفيظ عليكم.

«تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» نصب علي المصدر اي تحيون انفسكم بما تحيّة، «مُبارَكَةً طَيِّبَةً» مباركة بالاجر طيبة بالمغفرة. «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ» يعني اذا اراد اللَّه فرض شي‌ء عليكم بيّنة هذا البيان، «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» لكي تعقلوا و تفهموا، و قيل لتكونوا عقلاء صالحين.

قوله: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اي المؤمن من آمن باللّه و رسوله و اطاع رسوله في جليل الامر و دقيقه، «وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلي‌ أَمْرٍ جامِعٍ» كالحجّة و العيدين و كلّ اجتماع فيه، و قيل هو الجهاد، و قيل مجلس تشاور و تدبير حرب، «لَمْ يَذْهَبُوا» يعني لم تخرجوا عنه، «حَتَّي يَسْتَأْذِنُوهُ» اي يستأذنوا رسول اللَّه تعظيما قال المفسرون كان رسول اللَّه اذا صعد المنبر يوم الجمعة و اراد الرّجل ان يخرج من المسجد لحاجة او عذر لم يخرج حتي تقوم بحيال رسول اللَّه بحيث يراه فيعرف انّه انّما قام يستأذن، فيأذن لمن شاء منهم، قال مجاهد: و اذن الامام يوم الجمعة ان يشير بيده، و قيل هذا اذا لم يكن سبب يمنعه من المقام فان حدث سبب يمنعه من المقام بان يكونوا في المسجد، فتحيض منهم امرأة او يجنب رجل او عرض له مرض فلا يحتاج الي الاستيذان: مفسران گفتند سبب نزول اين آيت آن بود كه روز خندق رسول خدا و ياوران در حفر خندق مجتمع بودند و آن كاري جامع بود، بعضي منافقان بي‌فرمان رسول (ص) و بي‌اذن وي بيرون شدند رب العالمين اين آيت فرستاد گفت مؤمنان ايشانند كه مطيع خدا و رسولند بهمه كار و در همه حال و چون در كاري جامع باشند بي‌دستوري رسول (ص) از آن باز نگردند آن گه گفت: «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اصلي عظيم است در اصول تعظيم سنّت و بزرگداشت آن و متابعت آن.

«فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» اي لمن علمت انّ له عذرا، اين عمر خطّاب است كه با رسول خدا بود در غزاة تبوك دستوري خواست تا باز گردد با اهل خويش رسول خدا او را گفت: انطلق فو اللَّه ما انت بمنافق و لا مر تاب.

«وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ» اي لمن اذنت له ليزول عنهم بالاستغفار ملامة الانصراف، قال قتادة هذا ناسخة لقوله تعالي: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ».

«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً» قال ابن عباس معناه احذروا دعاء الرّسول عليكم اذا اسخطتموه فانّ دعاءه موجب ليس كدعاء غيره، ميگويد تعرض سخط رسول مكنيد و او را بخشم ميآوريد و از دعاء وي بر خود بترسيد، اگر او را بخشم آريد دعاء وي چون دعاء ديگران مپنداريد، و حقيقت دانيد كه دعاء وي موجب است و در حال اجابت آيد و چون تيري سوي نشانه شود. مجاهد گفت معني آنست كه: لا تدعوه باسمه كما يدعوا بعضكم بعضا، رسول را بنام خويش مخوانيد كه گوئيد يا محمّد يا ابا القاسم، لكن بنام تعظيم و تبجيل خوانيد كه يا نبيّ اللَّه يا رسول اللَّه، فاطمه زهرا او را ميگفت يا رسول اللَّه، اي پدر، ديگران فرزندان و زنان و خويشان همچنين ميگفتند يا رسول اللَّه، و قيل معناه اذا دعاكم لامر فعجلوا الاجابة و بادروا اليه كقوله: «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ». ثم رجع الي حديث المنافقين فقال: «قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً» التّسلل خروج خفيا متلطفا، و اللّواذ، الاستتار بالشي‌ء، يقال لاذ بالشي‌ء يلوذ به لياذا و لاوذ يلاوذ ملاوذة و لواذا، قال الازهري معني اللواذ، الخلاف، اي يخالفون خلافا، كلبي گفت رسول خدا (ص) بروز آدينه خطبه كردي و در خطبه عيب منافقان گفتي، ايشان چون آن شنيدندي از راست و چپ نظر كردندي تا خود هيچكس از مؤمنان ايشان را مي‌بيند يا نه، چون كسي ايشان را نديدي پوشيده از مسجد بگوشه‌اي بيرون شدندي، رب العالمين از روي تهديد و وعيد گفت: «قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً» ميداند اللَّه ايشان را كه پنهان در پوشيدگي بيرون ميشوند و فردا جزاء ايشان دهد.

«فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ» اي يخالفون امره «و عن» زيادة، و قيل معناه يعرضون عن امره، و قيل بعد امره، كقوله: «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ» اي بعد جوع، و الهاء يعود الي اللَّه و قيل الي النبيّ، و الامر هو من امر الدّنيا، و قيل من امر الآخرة، «أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ» اي كفر بعد ايمان، و قيل بليّة تظهر ما في قلوبهم من النفاق، و قيل سلطان جائر يسلّط عليهم، و قيل الفتنة للعوام و البلاء للخواصّ و قيل الفتنة مأخوذ بها و البلاء معفوّ عنه و مثاب عليه، «أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» عقوبة شديدة في الآخرة.

ثم عظّم نفسه فقال: «أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ملكا و عبيدا، و قيل دلالة علي وجوده و توحيده و كمال قدرته، «قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ» من الخير و الشر و الايمان و النفاق فاحذروا مخالفته، «وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ» يعني يوم البعث، قرأ يعقوب وحده يرجعون بفتح الياء و كسر الجيم، و قرأ الباقون يرجعون بضم الياء و فتح الجيم، «فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا» اي يجزيهم باعمالهم و يعاقبهم عليها، «وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ» لا يخفي عليه خافية فيهما، روي الاعمش عن شقيق بن سلمة قال: شهدت ابن عباس في الموسم فقرأ سورة النّور علي المنبر و فسّرها فلو سمعت الرّوم لأسلمت.

رشيدالدين ميبدي » كشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مكية

۱۷ بازديد

قوله تعالي: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ تقول: وقفته وقفا فوقف وقوفا، اي احبسوهم، قال المفسّرون: لمّا سيقوا الي النار حبسوا عند الصّراط لانّ السؤال عند الصّراط.

مفسران گفتند: روز رستاخيز چون كافران را سوي دوزخ رانند ندا آيد از جبّار عالم بفرشتگان كه احبسوهم باز داريد اين كافران را بر پل صراط. بعضي مفسران گفتند كه همه خلق را بر پل صراط باز دارند و از همه سؤال كنند چنانك ربّ العزّة فرمود: فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. صراط هفت قنطره است ثلاثة صعود و ثلاثة هبوط و السّابعة وسطها في اعلي الصراط و اللَّه عزّ و جلّ علي القنطرة العليا ثاني رجليه يقول: و عزّتي لا يمرّ بي اليوم ظلم ظالم، فذلك قوله تعالي: إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ. قال ابن عباس: يسئلون عن جميع اقوالهم و افعالهم. و روي عنه ايضا: إنّهم يسئلون عن لا اله الا اللَّه ايشان را پرسند از كلمه لا اله الّا اللَّه كه حدّ آن چون شناختيد و حقّ آن چون گزارديد، و گزاردن حقّ وي آنست كه امر و نهي در آن بجاي آرند و از محرّمات شرع بپرهيزند. عمر خطاب گفت: من قال لا اله الا اللَّه فليعرف حقّها. حسن بصري را پرسيدند: چه گويي درين خبر كه‌ «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة ؟ قال: لمن عرف حدّها و ادّي حقّها.

و عن جابر بن عبد اللَّه قال: خطبنا رسول اللَّه (ص) فقال في خطبته «من جاء بلا اله الّا اللَّه لم يخلط معها غيرها و جبت له الجنة»، فقام اليه علي بن ابي طالب عليه السلام و كان احبّ من قام اليه ذلك اليوم في مسئلة فقال: يا رسول اللَّه بابي انت و امّي ما لم يخلط معها غيرها فسرّه لنا، قال: «حبّا للدّنيا و رضا بها و طلبا لها يقولون اقاويل الانبياء و و يفعلون افعال الجبابرة فمن جاء بلا اله الا اللَّه ليس فيها شي‌ء من هذا وجبت له الجنّة

و عن ابن مسعود قال قال النبيّ (ص): «لا يزول قدما ابن آدم حتّي يسأل عن اربع خصال عن شبابه فيما ابلاه و عن عمره فيما افناه و عن ماله من اين اكتسبه و فيما انفقه و ما ذا عمل فيما علم».

و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا كان يوم القيمة دعا اللَّه عزّ و جلّ بعبد من عبيده فيوقفه بين يديه فيسائله عن جاهه كما يسائله عن ماله».

گفته‌اند: سؤال از كافران آنست كه خازنان آتش ايشان را گويند بر سبيل توبيخ و تقريع: «ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ» چيست شما را امروز كه معبودان خود را نصرت نمي‌دهيد چنانك ايشان را در دنيا نصرت مي‌داديد؟ و ها هي تحشر الي النّار آنك ايشان را بدوزخ مي‌برند.

و ايشان را بكار نمي‌آئيد و از دوزخ نمي‌رهانيد. و گفته‌اند: اين جواب بو جهل است كه روز بدر گفت: نحن جميع منتصر ما همه هم پشت‌ايم يكديگر را تا كين كشيم از محمد. روز رستاخيز او را گويند خزنه جهنم: «ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ» چون است كه امروز هم پشت نه‌ايد و نه كين كش؟ ربّ العالمين فرمود: بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ اي خاضعون اذلّاء منقادون لا حيلة لهم.

«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ» يعني الرّؤساء و الاتباع، «يَتَساءَلُونَ» يتخاصمون قال الاتباع للرؤساء: إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ اي من قبل الدين فتضلوننا عنه، اي تأتوننا عن اقوي الوجوه و ايمنها كانّكم تنفعوننا نفع السانح فجنحنا اليكم فهلكنا. و قيل: «عن اليمين» عن الخير، اي تروننا انّكم تريدون بنا الخير و قال بعضهم: كان الرّؤساء يحلفون لهم ان ما يدعونهم اليه هو الحقّ. فمعني قوله: «تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ» اي من ناحية الايمان الّتي كنتم تحلفونها فوثقنا بها: و قيل. عن اليمين، اي عن القوّة و القدرة فتكرهوننا عليه، كقوله: «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ». قال الشماخ:

اذا ما راية رفعت لمجد

تلقاها عرابة باليمين‌

اي بالقوّة، و عرابة اسم ملك اليمين.

«قالُوا» يعني الرّؤساء «بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» اي ما كنتم مؤمنين فرددناكم عن الايمان.

وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ اي من حجّة و برهان. و قيل: من قوّة و قدرة فنقهركم علي متابعتنا، «بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ» كفرتم بطغيانكم.

«فَحَقَّ عَلَيْنا» اي وجب علينا جميعا «قَوْلُ رَبِّنا» كلمة العذاب و هي قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ.

إِنَّا لَذائِقُونَ العذاب، اي انّ الضّالّ و المضلّ جميعا في النّار. و قيل: «حقّ علينا قول» اللَّه و اخباره انّا جميعا نكفره و نصير الي النّار و نذوق العذاب.

فَأَغْوَيْناكُمْ اي دعوناكم الي الغيّ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ و قيل: خيّبناكم كما خبنا و الغواية الغيبة.

قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ الرّوساء و الاتباع جميعا، إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ اي بالمشركين.

إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ يتكبّرون عن كلمة التوّحيد و يتكبّرون علي من يدعوهم الي قول لا اله الّا اللَّه وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ يعنون محمد (ص) فردّ اللَّه عليهم فقال: «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ» اي بالقرآن و التوّحيد «وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ» وافق ما كان معهم اي انّه اتي بما اتي به المرسلون.

إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ القول هاهنا مضمر، اي يقال للكفّار: إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ.

وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ في الدّنيا من الشّرك. تمّ الكلام ها هنا، ثمّ قال إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ هذا الاستثناء منقطع يعني: لكن عباد اللَّه المخلصين.

أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ اي معلوم دوامه، و قيل: معلوم وقته بكرة و عشيّا، كما قال: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا.

«فَواكِهُ» جمع فاكهة و هي الثّمار كلّها رطبها و يابسها و هي كلّ طعام يوكل للتلذّذ لا لحفظ الصّحة و القوّة «وَ هُمْ مُكْرَمُونَ» بثواب اللَّه فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ لا شي‌ء فيها الّا النّعيم.

«عَلي‌ سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ» يقابل بعضهم بعضا لا يري بعضهم قفا بعض و قيل لا عداوة بينهم.

«يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ» إناء فيه شراب و لا يكون كاسا حتّي يكون فيه شراب و الّا فهو اناء و قوله «مِنْ مَعِينٍ» اي من خمر جارية في الانهار ظاهرة تراها العيون. تقول: معن الماء اذا جري علي وجه الارض. و قيل: «معين» فعيل من المعن و هو المنفعة.

«بيضاء» من صفة الكأس. و قيل: من صفة الخمر. قال الحسن: خمر الجنّة اشدّ بياضا من اللّبن و البياض احسن الالوان، و قيل: «بَيْضاءَ»، اي صافية في نهاية اللّطافة.

قال الاخفش: كلّ كأس في القرآن و هو خمر. قوله «لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ».

«لا فِيها غَوْلٌ» الغول داء في البطن، و اصل الغول الهلاك و الفساد و الغائلة كلّ ما يحملك علي الكراهة و يدعوك اليها، و المراد بالغول هاهنا السّكر و هلاك العقل و فساده، و ذلك لان خمر الدّنيا يحصل منها انواع من الفساد منها السّكر و ذهاب العقل و وجع البطن و الصّداع و القي‌ء و البول و لا يوجد شي‌ء من ذلك في خمر الجنة. «وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ» قرأ حمزة و الكسائي: «ينزفون» بكسر الزّاء و اتصال افقهما عاصم في الواقعة، و قرأ الآخرون بفتح الزّاء فيها. من قرأ بفتح الزاء فالمعني لا تغلبهم علي عقولهم و لا يسكرون، و من قرأ بكسر الزّاء فله معنيان: احدهما لا يسكرون، من قولهم: انزف الرجل اذا سكر، و الثّاني: لا ينفد شرابهم، من قولهم: انزف الرجل فهو منزف اذا نفد شرابه. و قيل: المنزف الّذي اتي علي شرابه كلّه.

قال الشّاعر:

لعمري لئن انزفتم او صحوتم

لبئس الندامي انتم آل ابجرا

«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ» يقال: فلانة كانت عند فلان اذا كانت تحته و زوجته. و قاصرة الطّرف هي الّتي قصرت طرفها علي زوجها عن غيره، و قصر الطّرف جنس من التغنّج. و «عين» جمع عيناء، اي نجلاء، واسعة العين، يقال: رجل اعين و امراة عيناء و رجال و نساء عين.

«كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ» جميع البيضة و هي بيض النعام يشوب بياضها صفرة و هو احسن الالوان عند العرب و «المكنون» المصور يقال كنت الشّي‌ء اذا صنته، و اكننت الشّي‌ء اذا اخفيته في‌ كنان. و انّما ذكر المكنون و البيض جمع لانّه ردّة الي اللفظ شبهن ببيض النعام لانّها تكنّها عن الرّيح و الشّمس و الغبار بريشها.

«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ» يعني اهل الجنة يتذاكرون احوال الدّنيا و احوال أصدقائهم.

«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» بهشتيان در بهشت احوال دنيا از يكديگر پرسند، و احوال دوستان ايشان و دشمنان ايشان در دنيا، گوينده‌اي گويد از بهشتيان كه مرا قريني بود در دنيا، يعني شريكي يا برادري كه بعث و نشور را منكر بود. مقاتل گفت: آن دو برادرند كه قصه ايشان در سورة الكهف است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ» يكي مسلمان و يكي كافر. برادر كافر ميگفت مران مسلمان را كه: «أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ» بالبعث تو ازيشاني كه ببعث و نشور ميگروند و آن را استوار ميگيرند؟

«أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِينُونَ» مجزيون و محاسبون. استفهام انكارست، ميگويد: ما چون بمرديم و خاك گرديم و استخوان، باز انگيختني‌ايم، و با ما شمار كردني و پاداش دادني؟

آن گه ربّ العالمين فرمايد با آن بهشتيان: هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ خواهيد كه فرو نگريد بدوزخ تا جاي ايشان ببينيد و قدر و منزلت خويش بدانيد: و گفته‌اند آن برادر بهشتي گويد فرا بهشتيان: «هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ» الي النّار لننظر كيف منزلة اخي، نيائيد تا فرو نگريم بآتش و منزلت آن برادر و آن قرين به بينيم كه چون است؟ بهشتيان گويند: انت اعرف به منّا فاطّلع انت تو فرو نگر كه تو او را از ما به شناسي و داني.

قال ابن عباس: انّ في الجنّة كوي ينظر اهلها منها الي النّار و اهلها و يناظرون اهلها لانّ لهم في توبيخ اهل النّار لذّة و سرورا، پس آن برادر فرو نگرد، و آن قرين و برادر خويش را در ميان دوزخ بيند، اينست كه ربّ العالمين فرمود: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ اي في وسطه. بهشتي گويد با وي: «تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ» اي كدت ان‌ تهلكني، «وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي» اي عصمته و رحمته، «لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ» معك في النّار. الاحضار لا يستعمل الا في الشّرّ.

«أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ، إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولي‌» هذا استفهام تعجّب، يقول اهل الجنّة للملائكة حين يذبح الموت: «أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ» فتقول لهم الملائكة: «لا»، فيقولون: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» بهشتيان گويند: پس ازين ما نخواهيم مرد، جز از آن مردن پيشين در دنيا و ما را عذاب نخواهند كرد، فريشتگان گويند: «بلي» چنين است، نه مرگ است اينجا و نه عذاب. آن گه بهشتيان گويند: اينت پيروزي بزرگوار و كرامت بي‌نهايت! و محتمل است كه اين سخن بهشتيان فرا يكديگر گويند از شادي و خرّمي، يعني أ فما نحن بمن شأنه ان يموت كقوله: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ» يعني انك من شأنه ان يموت، و قيل: هذا من تمام كلام المؤمن لقرينه يقوله علي جهة التّوبيخ بما كان ينكره من امر البعث، ثمّ قال اللَّه عزّ و جلّ: لِمِثْلِ هذا اي لمثل هذا المنزل و لمثل هذا النّعيم الّذي ذكرناه فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ.

«أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا» يعني اذلك الّذي ذكرت من نعيم اهل الجنّة خير نزلا «أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ» الّتي هي نزل اهل النّار. الزّقوم ثمرة شجرة خبيثة مرّة منتنة كريهة الطّعم يكره اهل النّار علي تناوله فهم يتزقمونه علي اشدّ كراهيّة و منه قولهم: تزقّم الطّعام، اذا تناوله علي كره و مشقّة. روي انّ ابن الزبعري قال لصناديد قريش: انّ محمّدا يخوّفنا بالزّقوم و انّ الزّقوم بلسان بربرة و افريقيّة الزيد و التمر. و روي انّ ابا جهل لمّا سمع ذكر الزّقوم الّذي نزل به القرآن جمع زبدا و عسلا و جعل يقول للجارية: زقمينا فان محمّدا يتهدّدنا بالزّقوم حتّي نتزقم يستهزئ فانزل اللَّه صفة الزّقوم.

فقال: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ» اي الكافرين. فتنتها قول الكفّار: كيف ينبت الشّجر في النّار و النّار تأكل الشّجر «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ» اي منبتها فيها. قال الحسن: اصلها في قعر جهنّم و اغصانها ترفع الي دركاتها.

«طَلْعُها» اي ثمرها. سمّي طلعا لطلوعه «كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ» فيه ثلاثة اقوال قال ابن عباس: هم الشّياطين باعيانهم شبّه بها لقبحه لانّ النّاس اذا وصفوا شيئا بغاية القبح قالوا كانّه شيطان و ان كانت الشياطين لا تري لانّ قبح صورتها متصوّر في النّفس و العقول تتشاهد بقبحها الي غير غاية. الثّاني انّ المراد بالشياطين الحيّات و العرب تسمّي الحيّة القبيحة شيطانا. و قيل هي نوع من الحيّات تعرفها العرب و تسمّيها الشّيطان لها اعراف و رؤس قباح. و القول الثّالث: انها شجرة قبيحة منتنة تكون في البادية تسميها العرب رؤس الشياطين شبّه طلع الزّقوم بها في قبح المنظر.

«فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ» المل‌ء حشو الوعاء بما لا يحتمل الزّيادة عليه.

«ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها» اي علي اكل الشّجرة «لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ» اي خلطا من ماء حارّ شديد الحرارة و من الصديد و الغسّاق، يقال: انهم اذا اكلوا الزّقوم شربوا عليه الحميم فيخلطونه به.

«ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَي الْجَحِيمِ» الالف في «الي» في نسخة المصاحف و هي زائدة، و المعني: انهم في وقت اكلهم و شربهم لا يعذّبون بالنار ثمّ يردّون الي الجحيم. و قيل: هذا كقولهم: فلان يرجع الي مال و نعمة، اي هو فيها يريد لا مخلص لهم و لا مرجع الامن نوع من العذاب الي نوع من العذاب.

«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ» اي وجدوا آباءهم «ضالّين»، «فَهُمْ عَلي‌ آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ» يزعجون و يستحثّون. و الاهراع الاسراع في الشّي‌ء و قال الكلبي: يعملون مثل عملهم.

«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ» قبل اهل مكّة «أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ» من الامم الخالية.

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ» رسلا و انبياء، «فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ» الكافرين، اي كان عاقبتهم العذاب، «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» الموحّدين نجوا من العذاب.

«وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ» اي دعا ربه علي قومه فقال: «أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ»، «فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ» نحن اجبنا دعاءه و اهلكنا قومه.

«وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ» اي من كرب الغرق و الطّوفان و اهوال السّفينة. و قيل: من تكذيب قومه ايّاه و استذلاله.

«وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ»، فالخلق كلّهم من نسل نوح. قال ابن عباس لمّا خرج نوح من السّفينة مات من كان معه من الرّجال و النّساء الّا بنيه الثّلاثة سام و حام و يافث و نساءهم. اصحاب تواريخ گفتند: فرزندان يافث هفت بودند. نامهاي ايشان: ترك و خزر و صقلاب و تاريس و منسك و كماري و صين، و مسكن ايشان ميان مشرق و مهبّ شمال بود. هر چه ازين جنس مردم‌اند از فرزندان اين هفت برادران‌اند، و همچنين فرزندان حام بن نوح هفت بودند، نامهاي ايشان، سند و هند و زنج و قبطه و حبش و نوبه و كنعان، و مسكن ايشان ميان جنوب و دبور و صبا بود، و جنس سياهان همه از فرزندان اين هفت برادران‌اند. امّا فرزندان سام ميگويند پنج بودند، و قومي ميگويند كه هفت بودند: ارم و ارفخشد و عالم و يفر و اسود و تارخ و تورخ ارم پدر عاد و ثمود بود، ارفخشد پدر عرب بود و از ايشان فالغ و قحطان بود، ففالغ جدّ ابرهيم عليه السّلام و قحطان، ابو اليمن و عالم پدر خراسان بود، و اسود پدر فارس بود، و يفر پدر روم بود، و تورخ پدر ارمين بود صاحب ارمينيه، و تارخ پدر كرمان بود، و اين ديار و اقطار همه بنام ايشان باز ميخوانند. و بعد از نوح خليفه وي سام بود و بر سر فرزندان نوح فرمانده بود، و كار ساز و مسكن وي زمين عراق بود و ايران شهر. و قيل: كان يشتو بارض جوخي و يصيف بالموصل. و نوح را پسري چهارمين بود، نام او يام و هو الغريق و لم يكن له عقب.

«وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ» اي ابقينا له ثناء حسنا و ذكرا جميلا فيمن بعده من الانبياء و الامم الي يوم القيمة. تمّ الكلام.

ثمّ قال اللَّه سبحانه و تعالي: سَلامٌ عَلي‌ نُوحٍ اي سلام عليه منّا فِي الْعالَمِينَ و قيل: تاويله: وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ في العالمين سَلامٌ عَلي‌ نُوحٍ و لم ينتصب السلام لانّ الحكاية لا تزال عن وجهها و كرّر في الآخرين في العالمين «سَلامٌ عَلي‌ نُوحٍ» للكلام الّذي عرض بينهما. و قيل: معناه و تركنا عليه ان يقول الآخرون: «سَلامٌ عَلي‌ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ».

«إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» اي سائر المحسنين ننجّيهم و نثني عليهم كما انجينا نوحا و اثنينا عليه.

«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ» خصّ الايمان بالذّكر و النّبوّة، اشرف منه بيانا لشرف المؤمنين لا لشرف نوح كما تقول: انّ محمدا عليه السلام من بني هاشم. و قيل: فيه بيان انه انّما استحقّ ذلك بايمانه فضيلة للايمان و ترغيبا فيه.

«ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ» يعني قومه الكافرين.

درگهي را كز پي عزت مدام

۱۶ بازديد

داشت ابراهيم ادهم چون مكان

بر سرير شهرياري در جهان

روزي اندر پيشگاه عدل و داد

داشت جا بر روي او رنگ و داد

خيل خاصان از براي بار عام

سر به كف استاده در صف سلام

ناگهان درويش دل را رسته‌اي

بر شكم سنگ قناعت بسته‌اي

رسته از كثرت به وحدت كرده خو

مو به موي وي زبان در ذكر هو

گيسوي تجريد پيدا بر تنش

رشته توحيد طوق گردنش

خلق را در پشت سر انداخته

ماسوا را از نظر انداخته

فقر را شحنه صفت در چار سوق

مكنت و اسباب وي كشكول و بوق

كرده از «عبدي اطعني» در بگوش

پا و سر در عين گويايي خموش

از لباس خود سري بيرون شده

پوست پوشي كرده و مجنون شده

سر خوشانه درحقيقت گشته غرق

در گدايي تاج سلطاني به فرق

باري آن درويش از درگاه شاه

گشت داخل در ميان بارگاه

اعتنا ننموده بر شاه خدم

زد سوي دولت سراي شه قدم

حاجيان شاه از بالا و پست

بهر آزارش برآوردند دست

گفت چبود كارتان با كار من؟

با چه تقصيري دهيد آزار من

مي‌زدند او را كه اي آزاده حال

تو كجا؟ اينجا كجا؟ چشمي بمال!

زينبتر ديگر مگر باشد گناه

كاين چنين بي‌رخصت دربار شاه

دست را بر چشم بينا مينهي

بر بساط خسروان پا مينهي

خنده زد درويش گفتا با نشاط

من مسافر هستم و اينجا رباط

واگذاريدم تا كه لحني بگاه

استراحت كرده رو آرم به راه

باز گفتندش كه اي آسيمه‌سر

بيش از اين از هرزه‌گويي در گذر

درگهي را كز پي عزت مدام

خسروان بنهاده سر از احترام

با رباطش مي‌دهي نسبت چرا

رو دگر اين هرزه‌گويي كن رها

گفت پس شاه شما اين بارگاه

از كجا آورده با اين دستگاه

پيشتر از وي در او ماوا كه داشت

پاي صاحب دولتي جاي كه داشت

باز گفتندش رسيده از پدر

ارث بر اين شاه با گنج گهر

گفت پيش از باب شاه تاجدار

پس كه را بوده در اين منزل قرار

گفتنش بس كن دگر گفت و شنود

جد او را اندرين جا جاي بود

گفت پيش از جد و باب و پادشاه

از كه بوده اين اساس و دستگاه

پاسخ آوردند كز اجداد او

وز نياكان نكو بنياد او

دست بر دست از همه مانده بجاي

اين بساط دولت و صحن و سراي

گفت جايي را كه هر كس يك دو روزه

اندر او برده بسر با آه و ز سوز

آمده تا اندرو سازد مكان

رفته بر بانك رحيل كاروان

گر رباطش من بخوانم عيب نيست

ابن سخن را جاي شك و ريب نيست

اي كه هستي دائماً درروزگار

در پي تعبير قصر زرنگار

قصر و باغ تو بود زندان گور

فرش خشت و خاك و مونس مار و مور

جهد كن آن خانه را تعمير كن

آب غفلت كمتر اندر شير كن

كاندر ين غم‌خانه تاريك و تنگ

آن زمان خواهي زدن سر را به سنگ

(صامتا) لختي بكار خود برس

كز پشيماني نديده سود كس